خاطرات اسارت

خاطرات جنگ؛ اسارت و آزادی

خاطرات اسارت

خاطرات جنگ؛ اسارت و آزادی

شیمیائی بخش سوم

این برنامه حدود 40 دقیقه طول کشید و بالاخره آقای پرهیز توانست از محاصرة زندانیان خارج شود و به اتاق افسر نگهبانی برود. ظاهراً قرار بود شاکی یکی از متهمان نیز به زندان بیاید و درخصوص اخذ رضایت با او مذاکره کنند. افسر نگهبان به آقای پرهیز گفت که شاکی آمده و پشت در ورودی منتظر ورود می باشد و آقای پرهیز نیز گفتند که بفرمائید تشریف بیاورند تا زودتر مشکل حل شود.

      من فکر می کردم که این شاکی حتماً مرد است ولی در کمال تعجب دیدم که پیرزنی فرتوت و قدخمیده بهمراه یک سرباز وارد اتاق افسر نگهبان شدند و تازه فهمیدم که این پیرزن شاکی می باشد. پیرزن به محض مشاهدة حاج آقا اخمهایش را درهم کرد و رویش را برگرداند و گفت: من اصلاً رضایت نمی دهم باید اعدام شود. همانطور که جوان بی گناه مرا کشت باید خودم طناب را دور گردنش بیاندازم.

      آقای پرهیز به او نزدیک شد و با لبخند گفت: سلام علیکم حاج خانم، پیرزن نگاهی به او کرد و با بی میلی گفت: علیک سلام، حالا چرا شما از یه قاتل طرفداری می کنی، آقای پرهیز گفت: استغفرالله، من از شما طرفداری می کنم. من می خواهم شما به خدا نزدیک بشوی و همینطور ادامه داد و از حسنات گذشت و فداکاری گفت و پیرزن نیز آرام آرام نرم شد بنحوی که دیگر اصلاً آن ناراحتی اولیه را نداشت. آقای پرهیز به افسر نگهبان گفت: که در حیاط زندان و زیر سایة دیوار یک پتو بیاندازند تا پیرزن و متهم و آقای پرهیز بنشینند و صحبت کنند. یکی از سربازان پتوی ارتشی را در سایة‌ دیوار پهن کرد و آقای پرهیز به اتفاق من و شاکی به آنجا رفتیم و یکی دیگر از سربازان نیز رفت تا شاکی را بیاورد.

      متهم مردی حدوداً 35 ساله بود که در یک نزاع محلی پسر جوان این پیرزن را به قتل رسانده بود و از دور که پیرزن و آقای پرهیز را دید شروع به گریه کردن نمود و خودش را در آغوش آقای پرهیز انداخت و مدتی گریه کرد و سپس نگاهی به پیرزن نمود و سلام کرد ولی ظاهراً جرأت نمی کرد به او نزدیک شود. پیرزن سعی می کرد به چهرة متهم نگاه نکند ولی متهم می خواست با او حرف بزند. آقای پرهیز بین این دو نفر نشست و شروع به نصیحت کردن طرفین نمود و با آیاتی از قرآن هم به قصاص قتل اشاره کرد و هم به لذت عفو و گذشت. متهم نیز با اظهار ندامت و پشیمانی گفت که اشتباه کرده است و عذاب وجدان دارد و از طرف دیگر نیز نگران زن و 3 فرزندش است که هیچ اطلاعی از وضعیت آنها پس از 5 ماه دستگیری ندارد. متهم به پیرزن گفت: بخاطر خدا مرا ببخش، به 3 طفل بی پناه من رحم کن. به همسرم که غریب و تنهاست رحم کن و پیرزن هم در جوابش گفت: مگر تو به جوان من رحم کردی؟ متهم گفت: من غلط کردم، نفهمیدم، نادانی کردم. تو ببخش. دستهایت را می بوسم. به پاهایت می افتم. بخاطر این حاج آقا رحم کن. پیرزن سکوت کرده بود و زیرلب زمزمه می کرد و اشک از چشمانش جاری شده بود. آقای پرهیز گفت: خوب انشاء الله حاج خانم هم رضایت میدهند به خاطر رضایت حضرت زهرا(س) هم که شده رضایت می دهد. البته تو هم باید یه کارهایی انجام دهی. متهم گفت: چشم حاج آقا هرکاری که شما یا حاج خانم دستور بدهند من انجام میدهم. تمام زندگی ام را می فروشم و میدهم. هرجور که بخواهد در خدمتش هستم.

      پیرزن حاضر نبود در چشمهای متهم نگاه کند و آقای پرهیز هم سعی می کرد او را آرام کند. به متهم گفت: خوب شما تشریف ببرید من با حاج خانم صحبت می کنم و انشاء الله چند روز دیگر برای توافق نهائی می آئیم اینجا. مرد در حالیکه هر دو چشمش پر از اشک شده بود بلند شد و خداحافظی کرد و رفت. آقای پرهیز به پیرزن گفت: شما اطلاع دارید که زن و بچه های این مرد در چه وضعیتی هستند؟ پیرزن گفت: نه، به من چه مربوطه؟ آقای پرهیز گفت: من از نزدیک اطلاع دارم. وضع اسفباری دارند. اگر رضایت ندهی یادت باشد که تو 5 نفر را اعدام کرده ای نه یک نفر را. پیرزن گریه اش تندتر شد و با گریه گفت: والله حاج آقا نمی توانم رضایت بدم، چطور رضایت بدم؟ آقای پرهیز دوباره به دلجوئی و نصیحت پرداخت و نهایتاً پیرزن قول داد که در مورد اخذ دیه و دادن رضایت فکر کند و خیلی زود جواب نهایی را بدهد.

      پیرزن با گرمی خداحافظی کرد و در معیت یکی از سربازان از محوطة زندان خارج شد. آقای پرهیز و من هم با سربازان و افسر نگهبان خداحافظی کردیم و بسوی شهر آمدیم. در بین راه آقای پرهیز نامه های زندانیان را دسته بندی کرد و در جیبش گذاشت. گفتم: حاج آقا ببخشید چطور شد به فکر زندان و زندانیان افتادید؟ تبسمی کرد و گفت: هرجا وظیفة ما باشد، خدا خودش آدرس می دهد. آنروز حاج آقا را تا سر کوچه شان رساندم و پس از خداحافظی به منزل برگشتم.

      حالا دیگر وابستگی عجیبی به او پیدا کرده بودم و همیشه منتظر بلند شدن صدای اذان در کارخانه بودم تا او را ببینم و شبها نیز به مسجد حضرت زینب می رفتم و از وجودش بهره مند می شدم. هرچه بیشتر به او نزدیک می شدم بیشتر متوجه کارهایش می شدم. به همه توجه داشت. به مریضان و فقرا توجه خاصی داشت و همیشه به عیادت آنها می رفت. از دوستان خود تقاضای کمک به افراد بی بضاعت می کرد و همیشه در تلاش بود و هرگز خسته نمی شد. گاهی اوقات تا ساعتها برای حل مشکل کسی به جاهای مختلف می رفت و از دیگران خواهش و تمنا می کرد تا مشکل انسانی را حل کند. چندین بار اتفاق افتاد که همراه او باشم و گاهی اوقات تا پاسی از شب را به عیادت از بیماران یا فقرا می گذراند ولی هیچگاه احساس خستگی نمی کرد و لبخند همیشگی او از بین نمی رفت.

      یک روز ظهر آقای پرهیز به کارخانه آمد و بسوی نمازخانه رفت. چند تن از کارگران سلام و احوالپرسی کردند و همراه او شدند. هنوز موقع اذان ظهر نشده بود و کارگران آرام آرام وضو می گرفتند و به نمازخانه داخل می شدند. آقای پرهیز در گوشه ای از نمازخانه ایستاده بود و با کارگران حرف می زد. نزدش رفتم و پس از احوال پرسی متوجه شدم که حالش خوب نیست. سئوال کردم: حاج آقا خدای نکرده کسالتی دارید؟ با لبخند گفت: نه جانم فقط کمی گلویم درد می کند. این گلودرد سالی چند بار سراغ من می آید ولی مثل اینکه امسال زودتر آمده است. هنوز صحبتهایش تمام نشده بود که سرفه های خشک شروع شدند و چهره اش سیاه شد. دیگر توان ایستادن نداشت و کارگران او را گرفتند و روی زمین خواباندند. دست و پایم را گم کرده بودم و نمی دانستم چکار باید کرد. یکی از کارگران مسئولین کارخانه را صدا کرد و همه جمع شدند. آقای پرهیز نمی توانست نفس بکشد. آمبولانس را آوردند و او را به درمانگاه انتقال دادند و اکسیژن به او وصل کردند و به بیمارستان شیراز انتقال دادند.

نظرات 4 + ارسال نظر
حسین یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 02:51 ق.ظ http://pool24.persianblog.ir

اگر شغل می خوای تا پایین صفحه را مطالعه کن
ضرر نمی کنی
دیگر نگران بی شغلی خود نباشید
اگر درآمد شما کم است
از هر شغلی که دارید
خواهشا توضیحات زیر را جدی بگیرید
ضرر نمی کنید
این روشی که من به شما معرفی می کنم کاملا با قوانین جمهوری اسلامی مطابقت دارد
پیشنهاد ما بسته کسب درامد کانون است
به راحتی و فقط با داشتن یک دستگاه کامپیوتر
و اطلاعات کمی از محیط ویندوز
روش ما را فرا بگیرید
بسته کسب درآمد کانون
با تایدیه وزارت کار جمهوری اسلامی ایران
سال است که در جهت خوداشتغالی جوانان دست به کار شده ده
امیدوارم از فرصت پیش آمده نهایت استفاده را بکنید
توجه:من هم مثل شما تا یک ماه پیش اصلا از این موضوع خبر نداشتم
ولی به طور اتفاقی دقیقا 40 روز پیش
از طریق روزنامه جام جم با این آگهی آشنا شدم
حال شما این آگهی را با ایمیلی که من برای شما فرستادم مطالعه کنید
مطمئن باشید
این روش با روش هایی که در اینترنت ارائه شده و همه دروغی است فرق دارد
(چرا با این همه تکنولوژی که بشر به آن دست یافته جوانان ایرانی دم از بیکاری می زنند
این جمله بالا شعار مسئولان کانون می باشد
لطفا دقیقا به آن توجه کنید
شاید دیگر تکرار نشود
با ورود به سایت زیر
و زدن عکس دست
که در بالای سایت است وارد سایت مربوطه شوید
و اطلاعات کامل را به دست آورید
توجه:چون این روش صددرصد تضمینی است
و امکان کسب درآمد ماهانه شما را افزایش میدهد
برای اینکه به این بنده حقیر نیز کمکی شده باشد
در قسمت معرف نام کاربری من را بنویسید
دیگه همه چیز دست خودته
از ما گفتن بود
یا علی
تا هم من سود کرده باشم
هم شما به سودی دست یابید
معرف:mahalnist@yahoo.com
سایت من : www.pool24.persianblog.ir
همچنین منو لینک کنید به من خبر دهید
تا شما را لینک کنم

افزایش چشم گیر آمار بازدید وبلاگ شم یکشنبه 14 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 07:11 ق.ظ http://justpersian.net/linkbox/68

سلام اگه می خوای آمار بازدید وبلاگت چند رابر بشه به ما سر بزن

منتظریم حتما بیا
با تشکر

رویا دوشنبه 15 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 09:37 ق.ظ http://romana.blogsky.com

سلام

هیچ معلومه این ماموریت یا یه چیزه دیگه؟ ببینم نکنه تجدید .... کردی؟
آخه مگه تو کنیا و غنا چه خبره؟ ماموریت ۱ ماه بدون سر و ته که نشد ماموریت؟ راستشو بگو چه خبره؟


حالا کی برمی گردی؟

من یه چند روزی نبودم. حداقل رسیدی زنگ بزن!!


رویا



علی دوشنبه 15 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 10:41 ق.ظ http://sahargaheomid.blogsky.com

سلام
مطلب جالب و آموزنده‌ای بود. خیلی ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد