صدای اذان از بلندگو پخش می شد ولی برخلاف هر روز کارگران جلوی درب ورودی کارخانه تجمع کرده بودند و با نگرانی بسیار دور شدن آمبولانس را تماشا می کردند. پس از مدتی کارگران کم کم به نمازخانه برگشتند و مشغول نماز فرادا شدند. یکی از کارگران فریاد زد: برای سلامتی حاج آقا پرهیز 11 صلوات بفرستید. عدد 11 همیشه برای آقای پرهیز مقدس بود و همیشه سفارش می کرد که 11 صلوات بفرستیم.
آنروز ساعت کاری تمام نمی شد. دقیقه ها از ساعتها کندتر شده بودند و من توان تحمل این گذشت زمان را نداشتم. چشمم به درب ورودی بود. منتظر بازگشت آمبولانس بودم ولی تا ساعت 17 خبری نشد. از مدیریت کارخانه سئوال کردم گفتند: ظاهراً بستری شده اند.
هنگام نماز مغرب و عشاء به مسجد حضرت زینب رفتم ولی دیدم همة نمازگزاران زانوی غم در بغل گرفته و مشغول ذکر و دعا هستند. از چند نفر سئوال کردم و بالاخره اسم بیمارستان را پیدا کردم و پس از خواندن نماز مغرب و عشاء با 4 تن از دیگر نمازگزاران بسوی بیمارستان حرکت کردیم. نگهبان بیمارستان اجازه نمی داد کسی داخل شود و ما هم خیلی نگران بودیم. با هزار التماس و خواهش 2 نفرمان توانستیم به بخش بستری برویم. در اتاقش 3 یا 4 بیمار دیگر نیز بستری بودند. آنقدر عجله کرده بودیم که نه میوه ای و نه دسته گلی نخریده بودیم. آقای پرهیز روی یکی از تخت ها خوابیده بود و ماسک اکسیژن روی دهانش قرار داشت. گوئی بیهوش بود ولی گاهی اوقات چشمانش را باز می کرد و نگاهی می کرد. از پرستاری که مشغول تزریق آمپول به یکی از بیماران بود پرسیدم: ببخشید حاج آقا حالشون چطوره؟ نگاهی به من کرد و گفت: هنوز معلوم نیست. ظاهراً مشکل تنفسی دارند و ریه هایش ناراحت هستند. البته جواب آزمایشات تا یک ساعت دیگر می رسد. ناگهان پرستار فکری کرد و گفت: فکر کنم شما بتوانید به آزمایشگاه بروید و جواب را بگیرید و چند قبض سفید و قرمز بدستم داد و راهی شدم. به آزمایشگاه رفتم و جواب را گرفتم و خیلی زود برگشتم. همان خانم پرستار جواب را گرفت و نزد پزشک برد و پس از کمی دکتر آمد و مقداری او را معاینه کرد و گفت: شما ایشان را می شناسید؟ گفتم: بله. گفت: از کی ایشان شیمیائی شده اند؟ دهانمان باز ماند و نتوانستیم جوابی بدهیم. دکتر گفت: ایشان جانباز شیمیائی هستند و در معرض چند نوع گاز شیمیائی در زمان جنگ قرار گرفته اند و متأسفانه بیماری ایشان اکنون بروز کرده و روزهای سختی را در پیش خواهند داشت.
ناخودآگاه نگاهی به چهرة آقای پرهیز کردم و اشک از چشمانم سرازیر شد. دیگر نمی توانستم این صحنه را تماشا کنم. آرام آرام بسوی او رفتم پیشانیش را بوسیدم و آرام آرام بهمراه دوستی که با من بود از بیمارستان خارج شدیم.
اگر شغل می خوای تا پایین صفحه را مطالعه کن
ضرر نمی کنی
دیگر نگران بی شغلی خود نباشید
اگر درآمد شما کم است
از هر شغلی که دارید
خواهشا توضیحات زیر را جدی بگیرید
ضرر نمی کنید
این روشی که من به شما معرفی می کنم کاملا با قوانین جمهوری اسلامی مطابقت دارد
پیشنهاد ما بسته کسب درامد کانون است
به راحتی و فقط با داشتن یک دستگاه کامپیوتر
و اطلاعات کمی از محیط ویندوز
روش ما را فرا بگیرید
بسته کسب درآمد کانون
با تایدیه وزارت کار جمهوری اسلامی ایران
سال است که در جهت خوداشتغالی جوانان دست به کار شده ده
امیدوارم از فرصت پیش آمده نهایت استفاده را بکنید
توجه:من هم مثل شما تا یک ماه پیش اصلا از این موضوع خبر نداشتم
ولی به طور اتفاقی دقیقا 40 روز پیش
از طریق روزنامه جام جم با این آگهی آشنا شدم
حال شما این آگهی را با ایمیلی که من برای شما فرستادم مطالعه کنید
مطمئن باشید
این روش با روش هایی که در اینترنت ارائه شده و همه دروغی است فرق دارد
(چرا با این همه تکنولوژی که بشر به آن دست یافته جوانان ایرانی دم از بیکاری می زنند
این جمله بالا شعار مسئولان کانون می باشد
لطفا دقیقا به آن توجه کنید
شاید دیگر تکرار نشود
با ورود به سایت زیر
و زدن عکس دست
که در بالای سایت است وارد سایت مربوطه شوید
و اطلاعات کامل را به دست آورید
توجه:چون این روش صددرصد تضمینی است
و امکان کسب درآمد ماهانه شما را افزایش میدهد
برای اینکه به این بنده حقیر نیز کمکی شده باشد
در قسمت معرف نام کاربری من را بنویسید
دیگه همه چیز دست خودته
از ما گفتن بود
یا علی
تا هم من سود کرده باشم
هم شما به سودی دست یابید
معرف:mahalnist@yahoo.com
سایت من : www.pool24.persianblog.ir
همچنین منو لینک کنید به من خبر دهید
تا شما را لینک کنم