خاطرات اسارت

خاطرات جنگ؛ اسارت و آزادی

خاطرات اسارت

خاطرات جنگ؛ اسارت و آزادی

اسرای جدید - بخش آخر

کسی جوابش را نداد و با نگرانی آسایشگاه را ترک نمود. اسرای جدید حالا تجربه اسرای قدیم را در خیلی از زمینه ها داشتند و با استفاده از این تجربه ها آنها هم به این نتیجه رسیده بودند که تنها را سعادت و حفظ خودشان در اسارت توکل به خداوند متعال وتکیه به ائمه معصومین علیهم السلام می باشد. خوب لازم بود ادعیه مورد نیاز نیز تهیه شود و دوباره به ساختن دفترچه های دعا روی آوردیم. دوباره مسایل ممنوعه یکی یکی سرو کله شان پیدا شد و اسرای جدید هم به صف مخالفین عراقی ها پیوستند. عده ای از این اسرای جدید به قهرمانانی در اسارت تبدیل شدند و چنان تحولی در وجود آنها بوقوع پیوست که عراقی ها توان باور کردن آن را نداشتند. شبهای جمعه همیشه دعای کمیل بصورت گروههای کوچک و با گماردن نگهبان ها برای عراقی ها خوانده می شد. خیلی از اسرا در نیمه های شب به نماز شب و یا قرائت کلام ا... مجید می پرداختند و این رفتار اسرای جدید برای عراقی ها خیلی گران تمام می شد. حتی بعضی از اسرای جدید رو در رو با سیاست های عراقی ها مخالفت می کردند و با وجود تحمل شکنجه و سلول انفرادی حاضر نمی شدند از حق خود دست بردارند. عراقی ها ناچار به سیاست قدیمی خود یعنی جاسوس پروری روی آوردند و سعی کردند از این طریق بین بچه ها رخنه کرده و مقاومت آنها را درهم بشکنند. ولی این اقدام دیگر خیلی وقت بود که کهنه شده بود و مجالی برای کارآئی آن نبود. اسرا دیگر بخوبی به سلاح نماز و معنویت مجهز شده بودند و به این آسانی تطمیع نمی شدند. از طرف دیگر افرادی را که بنظر می رسید ضعیف باشند و یا عراقی ها بخواهند از آنها استفاده کنند، را به سوی خودمان جذب کرده و تا حد توان نیازهای آنها را برآورده نمائیم.

یکی از اسرای جدید که به حق قهرمانی بنام بود از اعراب خوزستان بود و بواسطه زبان عربی که می دانست معمولاً نقش مترجم را برای عراقی ها بازی می کرد. بعد از متحول شدن اردوگاه و نا امیدی آنها، عراقی ها سعی کردند با تطمیع این اسیر بزرگوار را به سوی خودشان بکشند، ولی وی بشدت مقاومت نمود. بعد از مدتی هر روز او را به اتاق خودشان میبردند و به سختی می زدند به حدی که مدتها نمی توانست بخوابد تا شاید حاضر شود با آنها همکاری کند ولی موفق نشدند و این آزاده گرامی پس تحمل شکنجه های بسیار، عراقی ها را ناامید نمود و در جمع ما با افتخار زندگی می کرد.

حدود 5 یا 6 ماه در بین اسرای جدید ماندیم و اخبار جدیدی نیز از ایران وطن عزیزمان کسب کردیم و کمی با حال و هوای مناطق جنگی و دیگر مسائل آن روز نیز آشنا شدیم. ولی عراقی ها ما را مسبب این تحول عظیم در اسرای جدید می پنداشتند و بالاخره تصمیم گرفتند با پذیرائی مفصل و تهدیدهای بسیار ما را به همان قاطع خودمان باز گردانند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد