خاطرات اسارت

خاطرات جنگ؛ اسارت و آزادی

خاطرات اسارت

خاطرات جنگ؛ اسارت و آزادی

گروه زیرزمینی-بخش۳

یک روز یکی از اسرای درون سلول پس از خروج از سلول برای هواخوری پیراهن خود را عوض کرده بود و هنگام آمار عراقی ها متوجه این امر شدند و او را به محاکمه کشیدند که چطور توانسته پیراهن خود را عوض کند؟ و آن اسیر هم پیوسته اصرار می کرد که آنها اشتباه می کنند و او از ابتدای ورود به سلول انفرادی این پیراهن را به تن داشته است و در نهایت عراقی ها به او گفتند:

-         « والله انت ساحر» به خدا تو جادوگر هستی!!.

عراقی ها هرگز فکر باز شدن قفل درب سلول را به مغز خود راه نمی دادند.

در کمپ 7 اسرای ایرانی خیلی فعال بودند، البته این فعالیت ها گاهی نیز عواقب بسیار وحشتناکی را به بار می آورد، عده ای از اسراء که بیشتر در عملیات خیبر اسیر شده بودند یک گروه زیرزمینی را تشکیل داده بودند که عمده کارهای آنها مخالفت با عراقی ها و حفاظت از عقاید اسلامی و شیعی اسراء بود. در این گروه که بصورت یک هرم بود، یک یا چند نفر مهره اصلی بودند که نقش رهبری اسراء را به عهده داشتند و تصمیمات اصلی و گاهی خطرناک درخصوص مقابله با عراقی ها را می گرفتند.

از آنجائیکه عراقی ها به مسائل مذهبی بویژه مسائل گروهی و جمعی بشدت حساسیت نشان می دادند، این گروه سعی می کردند در ساعت های از شب که عراقی ها حضور چندانی نداشتند به اجرای مراسم مختلف بپردازند. این گروه زیرزمینی معمولا" دارای چند بخش در زمینه های مختلف از جمله، سیاسی، فرهنگی، ورزشی و غیره بود که من نیز بعنوان مسئول فرهنگی و تبلیغات آسایشگاه 5 مدتها فعالیت داشتم. بیشتر اسراء رهبر گروه را نمی شناختند و رهبران هم مستقیما" اظهار نظر نمی کردند و فرمان های خود را از طریق اعضاء دیگر گروه اعلام و اجراء می کردند.

یکی از فعال ترین بخشهای این گروه فرهنگی، مذهبی بود. البته در زمینه جاسوس یابی و تنبیه جاسوس ها نیز امور اطلاعاتی ویژه ای صورت می گرفت. رهبر یا رهبران این گروه مشروعیت خود را از انتصاب هم سلول بودن با حاج آقا ابوترابی می دانستند و همیشه نظرات خود را در قالب نظرات حاج آقا ابوترابی بیان می کردند که این امر خود فلسفه بسیار پیچیده ای دارد. خط و مشی کلی در این حرکت اصولا" مبارزه همه جانبه با عراقی ها بود و همیشه سعی می کردند کارهایی را که عراقی ها ممنوع کرده بودند از طریق اسراء انجام دهند. عراقی ها کلیه مراسم مذهبی از جمله نماز جماعت، دعاهای دسته جمعی، عزاداری، سرود و هرگونه تجمع بیش از سه نفر را ممنوع کرده بودند و این اسراء نیز این مراسم ممنوعه را توسط مجموعه های فعال خود در تمام آسایشگاه ها اجرا می کردند. هر شب و صبح نماز جماعت، شبهای جمعه دعای کمیل، هر روز صبح زیارت عاشورا یا وارث بهمراه دعای عهد و غیره. مداحان از محبوبیت خاصی در بین اسراء پیدا کرده بودند. آنها یکی از اصلی ترین عوامل جذب اسراء به این برنامه ها بودند. در قسمت فرهنگی نیز برنامه های متنوعی طراحی و اجرا می گردید. به عنوان مثال ایام دهه فجر را جشن می گرفتیم، تئاتر و سرود اجرا می کردیم و گاهی هم برنامه های طنز داشتیم وجود این برنامه ها نقش بسزائی در ایجاد روحیه معنویت بین اسراء داشت.

در وضعیت این اردوگاه و شرایط خاص آن، بچه ها توجه خاصی به معنویت داشتند و جوی کاملا" مذهبی به اردوگاه حاکم شده بود. جلسه های تدریس زبان عربی و قرآن در تمام اوقات روز بصورت 3 الی 10 نفر دائر بود و جلسه های تفسیر و سخنرانی گاهی اوقات به کل آسایشگاه کشیده میشد. کلاسهای صرف و نحو عربی جایگاه ویژهای بین بچه ها پیدا کرده بود و بیشتر اسراء برای فهمیدن معانی آیات قران مجید و ادعیه ائمه معصومین سعی داشتند صرف و نحو را بخوبی یاد بگیرند..

گروه زیرزمینی- بخش سوم

درخصوص سلول انفرادی باتوجه به علاقة و محبت شدید و روابط دوستانه ای که بین بچه ها وجود داشت و مشکلات عدیدة سلول انفرادی چند راه حل بسیار کارآمد طراحی شده بود که چندتایی از آنها بالاخره لو رفت ولی بقیه تا انتقال من از آن اردوگاه ادامه داشت.

همانطور که پیش از این ذکر شد، اسرای درون سلول انفرادی از غذا محروم بودند و بقیه اسراء سعی می کردند این مشکل را به طریقی حل کنند، اولین مشکل نگهبان ها و سربازان عراقی بودند که باید کنترل می شدند و این کار توسط پنج الی شش نفر از در سلول تا اتاق عراقی ها انجام می شد و تا متوجه می شدند که سرباز عراقی قصد خروج از اتاق خود را دارد بصورت آهسته و سینه به سینه به هم اطلاع می دادند و برای جلوگیری از اشتباه فقط لفظ قرمز را برای خطر و سفید را برای وضعیت عادی بکار می بردند و در عرض چند ثانیه وضعیت به حالت طبیعی برمی گشت و عراقی ها نمی دانستند چه اتفاقی افتاده است.

در سلول انفرادی همیشه قفل بود و هیچ منفذ دیگری هم وجود نداشت ولی اسراء هر روز آب، چای و غذا را به داخل سلول انتقال می دادند.

یک قسمتی از شیلنگ سرم که توسط اسرائی که به بیمارستان اعزام میشدند تهیه شده بود را از منفذ سوراخ کلید وارد سلول می کردند و اسیر داخل سلول از طریق این شیلنگ سرم مایع داخل ظرف بیرون را می مکید. این عملیات خیلی حساس بود، چون اگر عراقی ها متوجه وجود چای یا غذا روی کف سلول یا جلو درب سلول می شدند قضیه لو می رفت. مواد غذائی دیگر مانند برنج، خمیر نان و گاهی خرما را بین دولایه نایلون پلاستیکی قرار می دادند و توسط قوطی شیرخشک آنرا غلطک کرده و بشکل ورق کاغذ درمی آوردند و از زیر درب سلول داخل می کردند و اسیر داخل سلول می توانست آنها را بخورد.

بعد از مدتی اسراء به فکر نور داخل سلول افتادند و بالاخره یکی از بچه های یزد توانست با یک تکه سیم خاردار قفل سلول را باز کند و با همان سیستم نگهبانی سینه به سینه اسرای درون سلول انفرادی می توانستند دقایقی را از سلول خارج شوند و جلو درب سلول از نور استفاده کنند و جوکهای درجه اول را از دوستان خود بشنوند.

گروه زیر زمینی بخش دوم

قدمعلی رفته رفته ساکن دائمی سلول انفرادی شد و چند روزی هم ارشد آسایشگاه را به جرم همکاری با قدمعلی بمدت 10روز به همان سلول انداختند. بچه ها از طریق غذا، آب و چای از قدمعلی حمایت می کردند ولی عراقی ها هم نسبت به قضیه حساسیت نشان میدادند و معمولا" مزاحم رساندن آب و غذا به قدمعلی میشدند. هرگز در هنگام روز او را از سلول خارج نمی کردند، و فقط بعضی شبها جهت هواخوری و دستشویی همراه با کتک کاری با کابل و باطوم به بیرون از سلول می بردند و سعی می کردند توجه همة اسراء را به این موضوع جلب کنند.

بالاخره قدمعلی 46 روز در سلول انفرادی ماند و روز آخر چند افسر بعثی به اردوگاه آمده و قدمعلی را برای آخرین بار دیدیم که در اثر عدم نور آفتاب بدنش خیلی سفید شده بود و از دور برای بقیه دستی تکان داد و لبخندی را هم چاشنی آن کرد. عراقی ها آهسته او را از اردوگاه بیرون بردند و دیگر کسی او را ندید.

چند روزی اسراء نگران قدمعلی بودند ولی نتوانستند خبری از او کسب کنند و آرام آرام اوضاع به حالت قبلی برگشت و دیگر کسی عدم وجود قدمعلی را احساس نمی کرد.

از نظر عراقی ها خیلی چیزها ممنوع بود و جریمة پیدا کردن اشیاء ممنوعه نیز بسیار سنگین بود. اگر یک نصف تیغ را از اسیری می گرفتند 10 روز سلول انفرادی نصیب او می شد. سلول انفرادی نیز داستان خودش را داشت. اگر کسی به سلول انفرادی می افتاد، باید روزانه بعد از هر آمار که حداقل سه نوبت صبح، ظهر و عصر بود را با کتک کاری سربازان عراقی سپری می کرد، تازه بیشتر اوقات عراقی ها هنگام شب حوصله شان سرمی رفت به سراغ سلول انفرادی می رفتند و سلولی را به شکنجه و کتک می گرفتند و اسباب تفریح و مزاح خود را فراهم میکردند.

اسیر یا اسیرانی که در سلول انفرادی بودند از سهمیة غذا محروم بودند و روزانه تنها می توانستند یک لیوان آب و یک عدد نان ارتش عراق (سمون) را مصرف کنند، حمام که برای سلول انفرادی تعریف نشده بود و دستشویی هم بسته به میل سربازان عراقی داشت. اگر عشقشان میکشید اجازه می دادند دو یا سه روز یک بار به دستشویی بروند. سلول انفرادی فاقد هرگونه منفذی بود و اسیران نمی توانستند داخل سلول را ببینند و در مدت اقامت در سلول انفرادی خورشید را نمی دیدند. سلول انفرادی همیشه هم انفرادی نبود، گاهی تعداد زیادی از اسراء را درون این سلولها جای می دادند به نحوی که همه مانند دانه های خرما کنار قرار میگرفتند و موقع کتک کاری بچه ها چنان گوشه ای از سلول روی هم انباشته می شدند که انسان را به یاد اهرام ثلاثة مصر می انداخت.

البته اسرای ایرانی اینقدر بی دست و پا نبودند و همیشه راه حلهای خوبی برای مشکلات پیدا می کردند و تا یک جاسوس قضیه را لو نمی داد، بخوبی از آن استفاده می کردند ولی امان از روزی که قضیه لو می رفت و جشنی که عراقی ها با کتک کاری و شکنجه برپا می کردند و تمام دست اندرکاران را به بدترین شکل تنبیه می کردند و صد البته مانع بسیار جدی نیز ایجاد می کردند.