مفاتیح الجنان- زخم عشق
بخش اول
اواخر سال 1365 نمایندگان صلیب سرخ تعداد زیادی کتاب مفاتیح الجنان را به اردوگاه آوردند. همان چیزی بود که ما مدتها بدنبالش می گشتیم و آوردن آن در اردوگاه آن هم به تعداد بیش از 10 جلد چیزی شبیه معجزه بود. به این نتیجه رسیدیم که به زودی عراقی ها از محتوای مفاتیح الجنان باخبر شده و همه را جمع آوری می کنند. لذا دو تصمیم فوری گرفته شد. تصمیم اول یک تصمیم عملیاتی بود که مقرر شد از هر جلد مفاتیح الجنان تعدادی برگه جدا شده و به این ترتیب یک جلد کامل مفاتیح را درست کرده و در جائی مطمئن پنهان کنیم تا بموقع بتوانیم از آن بهره بگیریم. تصمیم دوم هم حفظ کردن تمامی ادعیه و زیارات این کتاب عظیم توسط یک گروه از بچه ها بود. هر دو این تصمیم به ثمر نشست و هنگامی که عراقی ها دستور جمع آوری کتابهای مفاتیح الجنان را صادر کردند، ما یک جلد کامل از آن را داشتیم و یک کپی نرم افزاری آن نیز در ذهن عده ای از بچه ها وجود داشت که بعدها درون دفترچه هائی که بصورت پنهانی درست کرده بودیم ثبت گردید.
به جرأت می توان گفت که محبوبترین کتاب بعد از قرآن کریم در اسارت کتاب مفاتیح الجنان بود. این کتاب در جهت تعالی بُعد معنوی بچه ها و آموزش بسیاری از موضوعهای معنوی نقشی بسیار سازنده داشت. یکی از پناهگاه های بچه ها در اسارت ادعیه و زیارتهای مکتوب در این کتاب شریف بود.
بچه ها برای مطالعه مفاتیح الجنان با یکدیگر رقابت می کردند و عدم وجود این کتاب به اندازه کافی در آسایشگاه ها علیرغم ساختن دفترچه هائی در این زمینه، ما را مجبور کرده بود که یک نفر را بعنوان مسئول مفاتیح تعیین نموده و نسبت به ثبت نام و نوبت دهی برای مطالعه مفاتیح اقدام می کرد. بعضی اوقات بچه ها نوبتشان را با یکدیگر عوض می کردند و در تمامی دوران اسارت کتاب مفاتیح و دفترچه های دعا هیچگاه در گوشه ای آرام نگرفتند و همیشه بین بچه ها دست به دست می شدند و تنها زمانی که عراقی ها مشغول آمارگیری، تنبیه و یا تفتیش بودند این کتب دقایقی آرام می گرفتند. کم کم تعداد زیادی از بچه ها ادعیه معروف بویژه دعای کمیل، توسل و ندبه را حفظ کردند . ادعیه کوچک مانند دعای عهد و زیارت وارث را تقریباً همه از حفظ می خواندند و عده ای هم به سراغ حفظ کردن ادعیه طولانی مانند زیارت جامعه و غیره می رفتند. وقتی عراقی ها همه را مجبور می کردند بحالت سجده در خاک بیافتند زمزمه ذکر و دعای بچه ها به آرامی بگوش می رسید. آری در اسارت سخت ترین لحظه ها و خطرناک ترین شرایط را با توکل به حق تعالی و توسل به ائمه اطهار سپری می کردند.
روح دعا در اسارت خیلی با دنیای امروز متفاوت بود. بچه ها در آن شرایط بسیار هول انگیز و با مواجه بودن با چنین دشمن وحشی و ستمگر، همیشه برای دیگران دعا می کردند. دعای اصلی ما سلامتی آقا امام عصر(عج)، سلامتی حضرت امام رحمه ا... علیه و پیروزی رزمندگان بود. نمی دانم روح دعا در اسارت را چگونه بیان کنم تا بتوانم همانطور که خودم آن را حس کردم خوانندگان محترم نیز بتوانند آن را حس کنند. شاید اگر دیگر آزادگان عزیزی که از لحاظ معنوی و علمی منزلهای متعددی را طی کرده اند و با این حقیر فاصله ای زیادی دارند نسبت به نگارش این موضوع ها عنایت مینمودند، عزیزان خواننده نیز بهتر میتوانستند حالتهای معنوی بچه های خمینی کبیر را درک کنند...
ادامه دارد...
جاسوس - زخم عشق
بخش دوم
برخورد ما با جاسوس ها دارای مراحلی خاص بود. ابتدا تمام تلاش خود را برای منصرف کردن یک جاسوس انجام می دادیم. اگر به سیگار، غذا، کفش، لباس و یا دیگر چیزها نیاز داشت هر طور بود در اختیارش قرار می دادیم. اگر احساس تنهائی میکرد با او دوست می شدیم و همیشه همراهش بودیم و تا حد امکان احتیاج های اینگونه افراد را برآورده می کردیم. در مرحله دوم اگر متنبه نمی شدند طردشان می کردیم و در برنامه های خود او را شرکت نمیدادیم و حتی با حرف هم نمی زدیم. مرحله سوم خطرناکترین مرحله بود که اگر جاسوسی به تمامی تلاشهای ما جواب منفی میداد و همزمان اطلاعات ما به عراقی ها گزارش می شد و باعث شکنجه بچه ها بود، او را تا سرحد مرگ می زدیم. حتی در یکی از اردوگاه های موصل بچه ها یک جاسوس معروف را با طناب خفه کرده بودند. عراقی ها هم یک قاطع (بخشی از اردوگاه که شامل یک ساختمان دو طبقه با هشت آسایشگاه می شد و معمولاً در هر اردوگاه چهار قاطع وجود داشت) برای این جاسوس ها درست کرده بودند و به محض اینکه اینگونه افراد شناسائی می شدند آنها را برای دور بودن از نتیجه اعمالشان به آن قاطع منتقل میکردند و دیگر امکان دسترسی به آنها وجود نداشت. افرادی که در قاطع جاسوس ها قرار داشتند با عراقی ها قاطی بودند و عراقی ها هم نهایت لطف را به آنها داشتند و از نظر رفاهی بهتر از ما بودند ولی این افراد همیشه در ترس و عذاب وجدان بشر میبردند. گاهی اوقات بعضی از این جاسوس ها پشیمان می شدند و از عراقی ها تقاضا می کردند به جمع بچه ها بپیوندند ولی این امر به آسانی ممکن نبود زیرا هم بچه های اسیر دیگر نمیتوانستند آنها را بپذیرند و هم عراقی ها به شدت آنها را تحت فشار قرار و اجازه توبه را به آنها نمی دادند. البته چند نفری با تحمل سختیهای بسیار موفق شدند دوباره به جمع ما بپیوندند و بچه ها هم با آغوش باز آنها را پذیرفتند.
جاسوس - زخم عشق
بخش اول
یکی از عمده ترین مشکلات سر راه بچه های اسیر و بویژه گروه زیرزمینی، جاسوس ها بودند که بیشترین ضربه را به بچه ها می زدند. خود جاسوس ها هم نمی دانستند که با یک کلمه حرف آنها ممکن بود عراقی ها یک اسیر را تا دم مرگ شکنجه کنند و شاید قطع نخاع و یا قطع عضو کنند. اوایل اسارت در اردوگاه ما جاسوس های زیادی وجود داشت، به همین دلیل کارهای ما خیلی زود لو می رفت و عراقی ها هم بعد از شکنجه و تنبیه جایمان را عوض می کردند و سعی می نمودند جلوی فعالیتهایمان را بگیرند.
نفس جاسوسی مخفی بودن آن بود و اگر لو می رفت دیگر جاسوس نیست. اما گاهی اوقات در اسارت جاسوس ها در اردوگاه اسرا حکومت می کردند و بچه ها را با کابل می زدند. حرفه اصلی این مردان پست، شناسائی با فعالیتهای معنوی و گزارش دادن به عراقی ها بود. عراقی ها فقط با معنویت بچه ها دشمن بودند و بندرت اتفاق می افتاد که به دلیل دیگری اسیری را شکنجه کنند و یا به سلول انفرادی بیاندازند. عراقی ها بیشتر فعالیتهای معنوی از جمله تمامی فعالیتهای مذهبی گروهی و عزاداری را ممنوع کرده بودند. خواندن نماز شب و ادعیه هم ممنوع بود. ایجاد کلاسهای احکام و یا دیگر موضوع های مذهبی هم همنیطور بود. در عوض تمامی اعمالی که جنبه لهو و لعب داشت آزاد بود و هر کس این کارها را انجام می داد تشویق هم می شد. گاهی اوقات عراقی ها فیلم رقاصه ها را با ویدئو به اردوگاه می آوردند و همه را مجبور می کردند این برنامه ها را تماشا کنند. نمایندگان صلیب سرخ نیز انواع پاسور و تخته نرد، شطرنج و یا دیگر بازیها را برای اسرا آورده و به بچه ها می دادند. جنگ ما تبدیل به یک جنگ خاموش اعتقادی و معنوی و نابرابر شد. عراقی ها بیشترین امکانات را برای بردن این جنگ داشتند و نهایت دقت را برای استفاده از ابزار موجود داشتند و گهگاهی هم موفق می شدند. ما هم بیکار نشسته بوده و سعی در مقابله با این حرکت ها دشمن داشتیم.
عراقی ها در خصوص ترویج لهو و لعب خیلی زود شکست خوردند و خودشان به این نتیجه رسیدند که اسرای ایرانی هرگز تن به ذلت نمی دهند. همه راههای ممکن را امتحان می کردند تا به نتیجه برسند. جو معنوی همراه با ایثار و صداقتی که بین بچه ها وجود داشت هرگز اجازه نفوذ ابتذال را به جمع اسرا نمی داد و حربه وسائل صلیب سرخ نیز خیلی زود رنگ باخت. به حدی که نمایندگان صلیب سرخ دیگر تمایلی به آوردن اینگونه ابزارهای لهو و لعب نداشتند. آنها فهمیده بودند که ورق های پاسور و مهره های تخته نرد به چاه دستشوئی ها سرازیر می شود و جائی در بین بچه ها ندارد. از طرف دیگر بچه ها نیز از صلیب سرخ تقاضای قرآن، مفاتیح، کتب آموزشی، داستان و غیره کردند و صلیب سرخ هم که می خواست لباس بره بودن خود را از دست ندهد به بعضی از تقاضاهای ما جواب مثبت می داد....
ادامه دارد...