خاطرات اسارت

خاطرات جنگ؛ اسارت و آزادی

خاطرات اسارت

خاطرات جنگ؛ اسارت و آزادی

گروه زیر زمینی بخش دوم

قدمعلی رفته رفته ساکن دائمی سلول انفرادی شد و چند روزی هم ارشد آسایشگاه را به جرم همکاری با قدمعلی بمدت 10روز به همان سلول انداختند. بچه ها از طریق غذا، آب و چای از قدمعلی حمایت می کردند ولی عراقی ها هم نسبت به قضیه حساسیت نشان میدادند و معمولا" مزاحم رساندن آب و غذا به قدمعلی میشدند. هرگز در هنگام روز او را از سلول خارج نمی کردند، و فقط بعضی شبها جهت هواخوری و دستشویی همراه با کتک کاری با کابل و باطوم به بیرون از سلول می بردند و سعی می کردند توجه همة اسراء را به این موضوع جلب کنند.

بالاخره قدمعلی 46 روز در سلول انفرادی ماند و روز آخر چند افسر بعثی به اردوگاه آمده و قدمعلی را برای آخرین بار دیدیم که در اثر عدم نور آفتاب بدنش خیلی سفید شده بود و از دور برای بقیه دستی تکان داد و لبخندی را هم چاشنی آن کرد. عراقی ها آهسته او را از اردوگاه بیرون بردند و دیگر کسی او را ندید.

چند روزی اسراء نگران قدمعلی بودند ولی نتوانستند خبری از او کسب کنند و آرام آرام اوضاع به حالت قبلی برگشت و دیگر کسی عدم وجود قدمعلی را احساس نمی کرد.

از نظر عراقی ها خیلی چیزها ممنوع بود و جریمة پیدا کردن اشیاء ممنوعه نیز بسیار سنگین بود. اگر یک نصف تیغ را از اسیری می گرفتند 10 روز سلول انفرادی نصیب او می شد. سلول انفرادی نیز داستان خودش را داشت. اگر کسی به سلول انفرادی می افتاد، باید روزانه بعد از هر آمار که حداقل سه نوبت صبح، ظهر و عصر بود را با کتک کاری سربازان عراقی سپری می کرد، تازه بیشتر اوقات عراقی ها هنگام شب حوصله شان سرمی رفت به سراغ سلول انفرادی می رفتند و سلولی را به شکنجه و کتک می گرفتند و اسباب تفریح و مزاح خود را فراهم میکردند.

اسیر یا اسیرانی که در سلول انفرادی بودند از سهمیة غذا محروم بودند و روزانه تنها می توانستند یک لیوان آب و یک عدد نان ارتش عراق (سمون) را مصرف کنند، حمام که برای سلول انفرادی تعریف نشده بود و دستشویی هم بسته به میل سربازان عراقی داشت. اگر عشقشان میکشید اجازه می دادند دو یا سه روز یک بار به دستشویی بروند. سلول انفرادی فاقد هرگونه منفذی بود و اسیران نمی توانستند داخل سلول را ببینند و در مدت اقامت در سلول انفرادی خورشید را نمی دیدند. سلول انفرادی همیشه هم انفرادی نبود، گاهی تعداد زیادی از اسراء را درون این سلولها جای می دادند به نحوی که همه مانند دانه های خرما کنار قرار میگرفتند و موقع کتک کاری بچه ها چنان گوشه ای از سلول روی هم انباشته می شدند که انسان را به یاد اهرام ثلاثة مصر می انداخت.

البته اسرای ایرانی اینقدر بی دست و پا نبودند و همیشه راه حلهای خوبی برای مشکلات پیدا می کردند و تا یک جاسوس قضیه را لو نمی داد، بخوبی از آن استفاده می کردند ولی امان از روزی که قضیه لو می رفت و جشنی که عراقی ها با کتک کاری و شکنجه برپا می کردند و تمام دست اندرکاران را به بدترین شکل تنبیه می کردند و صد البته مانع بسیار جدی نیز ایجاد می کردند.

گروه زیرزمینی -بخش اول

گروه زیرزمینی

عراقی ها معتقد بودند که خشن ترین و در عین حال باهوش ترین سربازان خود را در اردوگاه اسراء قرار داده اند، آنها حتی کلاسهای آموزش فارسی را برای سربازان و درجه داران اردوگاه اسراء تشکیل می دادند که معمولا" نتیجه ای هم در بر نداشت و عراقی ها کودن تر از آن بودند که زبان فارسی را یاد بگیرند و وقتی می دیدند بعضی از اسراء در زمانی کوتاه و در کمترین مدت زبانهای خارجی را به خوبی یاد می گیرند تعجب می کردند، ولی همیشه اینطور نبود و گاهی هم سربازان عراقی پیدا می شدند که باهوش بودند و فارسی را بخوبی صحبت می کردند و حتی کارهای عجیب و غریبی هم انجام می دادند که در محدودة توان و استعداد سربازان عراقی نبود.

یکی از این نوادر در عراق یک سرباز عراقی بنام ستار در اردوگاه رمادیه کمپ 7 بود که استعداد خوبی در زبان فارسی داشت و شخص باهوشی نیز بود. ستار در به دام انداختن بچه ها تبحری خاص داشت و علی رغم قیافة قابل تحملی که داشت انسان فوق العاده خشنی بود، ولی سعی می کرد در ملاء عام بچه ها را خیلی نزند ولی در اتاق عراقی ها مانند یک حیوان وحشی با هر چه که دستش می افتاد اسراء را به باد کتک و فحش و ناسزا می گرفت، معمولا"ماهی یک یا دو بار برنامه تفتیش را اجرا می کرد و با زیرکی خاصی در زمانهای مختلف به تفتیش آسایشگاه اسراء می پرداخت.

در کمپ 7 یک نشست سیاسی وجود داشت که هر 10 الی 15 روز یکبار تشکیل می شد و در این جلسه از هر آسایشگاه یک یا دو نفر از اسرای کاملا" مورد اطمینان شرکت می کردند و مطالب عنوان شده را در قالب مقاله، خبر و تحلیل نامه به اسرای دیگر منتقل می کردند. این مطالب بطور معمول بصورت دیکته ای نوشته می شد و به دیگر آسایشگاه ها منتقل می شد و پس از استفاده توسط همان نمایندگان معدوم می گردید.

از نظر عراقی ها این قبیل کارهای سیاسی گناهی نابخشودنی بحساب می آمد و عراقی ها بدترین و سخت ترین مجازات ها را که گاهی به اعدام هم می کشید را برای آن تعیین می کردند.

جلسه سیاسی در آخرین آسایشگاه طبقه دوم (آسایشگاه 8) برگزار میشد و اکیپ نگهبانی با قاطعیت و ظرافت دقیق از جلسه مراقبت می کرده و اجازه نمی دادند عراقی ها از این جلسه باخبر شوند.

یکی از روزهای تابستان 1366 من و هفت نفر دیگر که نمایندگان سیاسی هر آسایشگاه بودیم، جزوه هفتگی را نوشته و زیر لباس خود پنهان کردیم و از آسایشگاه 8 خارج شدیم، جلسه تمام شده بود و اکیپ نگهبانی نیز متفرق شده بودند. ستار مشغول گشت زدن در کریدور طبقه دوم بود چهار نفری که متعلق با آسایشگاه های طبقه بالا بودند به آسایشگاه های خود رفتند و ستار به ما چهار نفر مشکوک شد. به همگی ما دستور داد که نزد او برویم ولی سه نفر از ما از طریق راه پله وسط ساختمان فرار کردیم و نفر چهارم که اسمش قدمعلی بود به دام افتاد. ستار او را تفتیش بدنی کرد و مقاله را که لای دفترش بود را گرفت ولی چون از محتوای آن اطلاعی نداشت، اسم و شمارة صلیب او را نوشت و رفت. حدود یک ساعت بعد سربازان عراقی با دیدن آخرین جملة این مقاله : (برای نابودی صدام صلوات)، قدمعلی را احضار کردند و پس از تنبیه نسبتا" خوبی روانة سلول انفرادی کردند. فردای آنروز عراقی ها مقاله را ترجمه کرده و به ماهیت سیاسی آن پی بردند و شکنجه های قدمعلی بیشتر شد. عراقی ها پرونده ای قطور برای قدمعلی درست کرده و به بغداد فرستادند.