خاطرات اسارت

خاطرات جنگ؛ اسارت و آزادی

خاطرات اسارت

خاطرات جنگ؛ اسارت و آزادی

تولد

فرمانده غریب:  

 

 

 

 

تولدت مبارک 

بیاد یک شهید

تو چند ساله می شوی؟

 اگر ناگهان خاکها به کناری بروند

تو باز سخن خواهی گفت ؟

تو از چه خواهی خواند؟

از کدام عشق آتشین به زبان می رانی؟

دوباره آیا جوانی؟

از کدام واژه خواهی گفت؟

به من بگو من درمانده ام!

نگاه تو مرا کشانده این سوها

تو چند ساله می شوی؟

اگر باز از تو آدمی سازند

آیا باز بر آسمان آبی جنوب دستی خواهی کشید

بیا! این تو و این آسمان جنوب!

خرمشهر کجاست ؟

سوسنگرد کجاست؟

هویزه و هورالعظیم کجایند؟

چرا پاسخم نمی دهند این خونین دیوارها

بیا! آسمان هنوز بی قرار توأند

هنوز آبی نشده اند

منتظرند

آسمان برای تو مهیاست

پس چرا نمی آیی؟

هنوز فاتحان خرمشهر نرفته اند در انتظار توأند

و نگاه من که به هر سو می نگرد

از تو نشانی نیست

راستی وقتی بال گشودی و رفتی

رویا را با خود بردی؟!!

تو چند ساله می شوی؟!!...