خاطرات اسارت

خاطرات جنگ؛ اسارت و آزادی

خاطرات اسارت

خاطرات جنگ؛ اسارت و آزادی

گروه زیرزمینی بخشژ پایانی+ اسایشگاه اطفال

گروه زیرزمینی ما نیز کماکان به فعالیت خود ادامه می داد و گهگاهی افراد رده بالای آن توسط عراقی ها شناسائی می شدند و یا جاسوس ها به درون سازمان ما نفوذ میکردند و عراقی ها به آسانی این گروه زیرزمینی را متلاشی می کردند و یا به دیگر اردوگاه ها منتقل می شدند ولی همیشه بلافاصله افراد دیگری جای آنها را می گرفتند و این فعالیت زیرزمینی بدون وقفه ادامه می یافت.


آسایشگاه اطفال

    در زمان جنگ، عراقی ها به تبلیغات اهمیت زیادی می دادند و سعی می کردند از وجود اسراء در این زمینه بیشترین بهره را ببرند. وقتی عراقی ها عده ای از رزمندگان را به اسارت می گرفتند با گرفتن عکسها و فیلم های فراوان در رسانه های خود به تبلیغ می پرداختند. بعد از انتقال ما به خط سوم عراقی ها این برنامه ها شروع شد و از زوایای مختلف از ما عکسبرداری و فیلم برداری می کردند. یک روز که ما را به سلول بغداد انتقال داده بودند و هنگام آمار همه را به ستون پنج به صف کرده بودند یکی از سربازان عراقی بنام احمد به سمت من آمد و یک روزنامه را نشانم داد. این روزنامه به فارسی منتشر می شد و بعدها در اردوگاه بیشتر با آن آشنا شدیم. وقتی سرباز عراقی صفحة اول روزنامه را به من نشان داد، تعجب کردم. آنها عکس صورت زخمی مرا با موهای پر از خاک و خون روی صفحه اول و خیلی بزرگ که نیمی از صفحه را پر کرده بود چاپ کرده بودند و در صفحات بعدی هم چند عکس دیگر را از من چاپ شده بود. ابتدا متوجه منظور عراقی ها نشدم ولی بعد که در اردوگاه توانستم یک نسخه از آن روزنامه را بدست بیاورم متوجه متن بالای عکس خودم شدم که عراقی ها نوشته بودند :

« ایرانیها اطفال را به جنگ اعراب و... فرستاده اند.»

بعد از ورود به اردوگاه کمپ 7 عراقی ها تصمیم گرفتند افرادی که کمتر از 18 سال داشتند را از بقیه جدا کنند و در یک آسایشگاه مجزا قرار دهند. آنها زیاد هم به سال تولد که در بازجوئی ها ثبت کرده بودند اعتنا نمی کردند و بیشتر به قیافه اسراء اهمیت می دادند. اگر یک اسیر ریش و سبیل نداشت جزء اطفال محسوب می شد. من هم آن موقع 17 ساله بودم و ناچار در این مجموعه قرار گرفتم. حدود 55 الی 60 نفر از اسراء را تحت عنوان اسرای اطفال در آسایشگاه 1 جای دادند. عراقی ها سعی می کردند ارتباط ما را با دیگر اسراء به حداقل برسانند به همین دلیل اوقات هواخوری ما را تغییر داده و هنگامی که ما درون آسایشگاه بودیم بقیه اردوگاه در هواخوری بودند و یا برعکس. ابتدا این کار عراقی ها خیلی برایمان سخت بود. دوستان صمیمی ما در دیگر آسایشگاه ها بودند و هیچکس این وضعیت را دوست نداشت. البته از بعضی لحاظ دیگر این موضوع به نفع ما بود. بطور مثال، دیگر مجبور نبودیم هنگام باز شدن در آسایشگاه ها بسرعت بطرف توالت ها بدویم و نوبت بگیریم و یا برای حمام و لباس شستن در صف بایستیم هر چند حاضر بودیم این سختیها چند برابر شوند ولی از بقیه جدا نباشیم.

گروه زیر زمینی بخش۸

همان روز عصر در حالیکه نیمی از اسراء بیرون از آسایشگاه ها مشغول بازی فوتبال یا شستشوی لباس و یا و حمام بودند، و نیمی دیگر در داخل آسایشگاه مشغول استراحت و درس بودند، عراقی ها در همه آسایشگاه ها را از بیرون قفل کردند و اضطرابی عظیم در بچه ها شروع شد. این بهترین نشانه تفتیش بود. عراقی ها به ترتیب از آسایشگاه یک شروع کردند و یکی یکی کوله، پتو و دیگر وسایل بچه ها را می گشتند. پنج یا شش سرباز بهمراه یک درجه دار مشغول تفتیش شدند و با دقت تمام سوراخ سمبه های آسایشگاه را که خیلی هم کم بودند بازرسی کردند. نگرانی عمدة بچه ها از این بود که همیشه عراقی ها با دست پر از این تفتیش ها برمی گشتند و سپس عده ای به دلایل مختلف تنبیه شده و به سلول انفرادی می رفتند.

کسانی که داخل آسایشگاه بودند را گوشه ای جمع می کردند و افراد بیرون هم با اضطراب منتظر بودند. اگر در وسایل کسی چیزهای ممنوعه از قبیل تیغ، میخ، سوزن، دفترچه های کوچک دعا، مقاله، عکس امام خمینی یا دیگر چیزها را پیدا می کردند، البته او را صدا می زدند و به اتاق خودشان می بردند یا مستقیما" به سلول انفرادی می فرستادند. کار دیگر عراقی ها هم سرقت بود که اگر چیزهای جالب مانند کارهای دستی روی هستة خرما و سنگ که اشکال و ابزار بسیار زیبائی را درست می کردند و یا نقاشی های سیاه قلم که بعضی از اسراء در دفترهای خود می کشیدند را می دیدند بسرعت به سرقت می بردند.

یکی از نمایندگان صلیب سرخ می گفت: که یک تسبیح سنگی اهدائی یکی از اسراء را در سوئد 10.000 دلار قیمت گذاری کرده اند ولی او حاضر به فروش آن نشده است.

از دیگر اعمال عراقی ها در زمان تفتیش بهم ریختن و خراب کردن وسایل ناچیز اسراء بود، مثلا" پودر رختشویی را با شکر یا شیرخشک مخلوط می کردند یا وسایل را با هم قاطی می کردند و از این قبیل کارها.

بالاخره تفتیش به پایان رسیده و عراقی ها 10 الی 15 نفر را صدا کردند و اشیاء ممنوعة آنها را گرفتند و آنها را به سلول انفرادی بردند و وضعیت به حالت عادی برگشت. بیشتر این کشف ها را ستار به نتیجه می رساند و کم کم به یک کارشناس تبدیل شده بود. فعالیت های ویژة ستار در مدت 3 سال اقامت در قاطع 2 کمپ 7 پیوسته ادامه داشت و با وجودیکه عراقی ها سربازان اردوگاه را معمولا" هر 6 ماه تعویض می کردند، ولی ستار به مهره ای قابل اعتماد، فعال و مؤثر تبدیل شده بود، عراقی ها او را تعویض نمی کردند.

گروه زیرزمینی بخش ۷

هر پنج نفر با نوازش کابل عراقی ها به داخل اتاق آنها رفتیم و در یک صف وسط اتاق ایستادیم، نفر اول ارشد آسایشگاه بنام یاوری بود، نفر دوم عادل همان نگهبان صبح و من نفر سوم بودم که معمولا" تعقیبات نماز را میخواندم و نفر چهارم نیز پیش نماز بود که عمران نام داشت. طالبی نفر پنجم هم وسط دو صف نماز کنار من نشسته بود. محمد گاوه (سرباز عراقی) که بخاطر هیکل گنده اش به این لقب رسیده بود، بهمراه ستار و سمیر که به فیل دریایی شهرت داشت در اتاق حضور داشتند. ابتدا هر سه ما را برانداز کردند و سپس محمد گاوه شروع به زدن ارشد و ستار شروع به زدن پیش نماز و سمیر نیز مشغول زدن عادل شدند، من و طالبی استراحت داشتیم و منتظر نوبت خودمان بودیم. بالاخره سمیر سراغ من آمد و ستار مشغول زدن آخرین نفر باقیمانده شد و محمد گاوه هم روی صندلی به استراحت پرداخت.

پس از این پذیرایی مختصر محاکمه شروع شد. محمد گاوه می پرسید و ستار ما را معرفی می کرد:

-       این ارشد آسایشگاه است که عرضة کنترل آسایشگاه را ندارد. این نگهبان اسراء بوده که می خواسته ورود سربازان را به اسراء اطلاع دهد، این هم پیش نماز و آخوند است...

و نتوانست تعریفی برای ما دو نفر پیدا کند. ناچار ساکت ماند و محمد گاوه گفت:

-       اینها چکار کرده اند؟

-       نمی دانم، فقط میدانم که این دو نفر هم همراه بقیه بوده اند. شاید دعا می خواندند. بعد با عصبانیت گفت: اینها مداح بودند و برای بقیه دعا می خواندند...

محمد گاوه به پیش نماز گفت:

-       تو آخوندی؟

پیش نماز که اهل تبریز و عمران نام داشت، فردی کوتاه قد و لاغر و نحیف بود، یک چشمش هم بر اثر ترکش بینائیش را از دست داده بود. در جواب گفت:

-       تقصیر من نبود، خود بچه ها پشت سر من ایستادند.

یک سیلی محکم به او زد و گفت:

-       تو اصلا" چرا نماز میخوانی؟

همه سکوت کردند. رو به ارشد کرد و گفت:

-       تو چرا به ما اطلاع ندادی؟

ارشد هم گفت:

-       شما که اجازه ندادید من اطلاع دهم.

و بعد محمد گاوه رو به عادل کرد و گفت:

-       حتما" توی جبهه هم همینطور نگهبانی می دادی که اسیر شدی؟ و از من پرسید:

-       تو چکار کرده ای؟

-       هیچ چیز من خواب بودم.

و طالبی هم گفت:

-       تازه از دستشویی سطلی آمده بود بیرون که ستار او را دیده است.

سپس محمد گاوه چند فحش و ناسزا نثار ما کرد و بقیه هم کابلهایشان را برداشتند و شروع به زدن کردند. ما فقط سعی می کردیم سر و صورت خودمان را بپوشانیم و بقیه جاهای بدن چندان مهم نبوند. بالاخره همگی روی زمین افتادیم و عراقی ها دست نگهداشتند و بعد از کمی ما را از اتاقشان بیرون انداختند. مطمئن شده بودیم کتک کاری به اتمام رسیده بسراغ دستشویی ها رفته و سر و صورت خود را شستیم و به آسایشگاه رفتیم.