خاطرات اسارت

خاطرات جنگ؛ اسارت و آزادی

خاطرات اسارت

خاطرات جنگ؛ اسارت و آزادی

والفجر ۸ -بخش پایانی

امید به پیروزی و اتمام جنگ را به آسانی در چشم اسراء می دیدیم و عشق زیارت حرم امام حسین (ع) در وجود شان موج می زد. سردرگمی و گیجی عراقیها کاملا" واضح بود و هر بیننده ای می توانست فلج شدن تدریجی ارتش بعث را بخوبی حدس بزند. ولی ناگهان ورق برگشت، تمام دنیا به حمایت از خبیث ترین جنایتکار قرن بیستم برخاستند. دیوارهای حمایتی بسیار بلندی را فراهم آوردند تا صدام به راحتی بتواند پشت آنها سنگر بگیرد.

تلویزیون عراق از آن بی برنامگی و رکود قبلی اش کمی خارج شد و صحنه هایی را به تصویر کشید که گویای وجود یک جنگ جهانی بود. تانکهای تی 72 روسی توسط تریلرهای کمرشکن روسی که روی آنها حرف cccp با رنگ سفید خودنمائی می کرد وارد کارزار شدند. توپ های فرانسوی که گلوله هایی 210 کیلوئی داشتند با تمام تجهیزات متعلقه به بصره اعزام شدند. سربازان مصری، یمنی و دیگر کشورهای عربی بسوی جبهه های نبرد فاو اعزام شدند و سلاحهای شیمیایی خود را بی پرده نشان دادند.

هواپیماهای شکاری میراژ 2000 فرانسوی آسمان عراق و مناطق جنگی را تحت سلطه خود درآوردند و بدین سان تمامی کفار در مقابل تمامی اسلام قد علم کرد. عراقی ها با این همه پشتیبانی و حمایت بی سابقه توانستند مانع از تصرف بصره شوند و خطوط دفاعی خود را مستحکم کردند. موشکهای زمین به زمین صفهای طولانی که کیلومترها ادامه داشت را پشت خط مقدم ایجاد نموده و شبانه روز مشغول فرو ریختن مهمات های خود در مناطق عملیاتی فاو و بصره بودند و تلویزیون عراق این صحنه ها را با ولع هر چه تمامتر به تصویر میکشیدند.

صدام نیز کمی احساس آرامش کرد و طی یک مراسم تشریفاتی خانة کعبه را طواف کرده و سریع به بغداد بازگشت ولی هیچکس نپرسید که چرا این سفر حج عمره بیش از 20 روز بطول انجامید؟.

حالا دیگر تلویزیون عراق زبان باز کرده و حتی اطلاعیه نظامی هم پخش می کند و ادعا می کند که ایرانی ها در منطقه فاو یک جای پای کوچک را تصرف نموده اند که دائم زیر آتش هوائی، موشکی و زمینی قرار دارد. ولی این جای پای کوچک به منزلة گلوی صدام بود که اگر گذاشته بودند همانجا و همان موقع توسط پنجه های فولادی دلیر مردان ایرانی کاملا" خفه شده بود و دنیا از شر شرورترین موجود این قرن خلاص می شد. سربازان عراقی مدتها بود که مرخصی نداشتند و هم اکنون کمی امیدوار شده بودند که می توانند به مرخصی بروند و خانواده شان را ملاقات کنند.

معمولا" در هر عملیاتی ممکن بود تعدادی از رزمندگان به اسارت دشمن درآیند که عملیات والفجر 8 نیز از این قاعده مستثنی نبود. عراقی ها ابتدا هیچ عکس العملی در مقابل حمله نشاننداده و سکوت اختیار کرده بودند، ولی با وجود کمکهای همه جانبه کشورهای غربی و اعراب، آرام آرام به وضعیت قبلی خود برگشتند و دوباره همان شیوه های تبلیغاتی را شروع کردند.

بیشتر بچه هایی که در عملیات والفجر 8 به اسارت دشمن درآمده بودند غواصان بسیج و سپاه بودند. عراقی ها تصاویر زیادی از آنها پخش می کردند ولی هرگز تعداد آنها را ذکر نمی کردند. تعداد زیادی از این اسراء مجروح بودند و درد و رنج بسیاری را تحمل می کردند. ما این اسراء را فقط در تلویزیون عراق دیدیم و برخلاف دیگر اسراء که پس از مدتی شکنجه و بازجوئی در ساواک بغداد به اردوگاه منتقل می شدند هرگز آنها را در اردوگاه ندیدیم و تا پایان اسارت نفهمیدیم که دشمن زبون چه بلائی سر این غیور مردان والفجر 8 آورد.

در مدت زمان عملیات والفجر 8 عراقی ها حتی عده ای از سربازان محافظ اردوگاه اسراء را هم به جبهه ها اعزام کرده بودند و عده ای از عراقی ها می گفتند: که کنترل شهرهای عراقی را نیروهای مصری که عدة زیادی از آنها را زنان پلیس تشکیل می دهند بعهده دارند. با فروکش کردن عملیات و رفع نسبی خطر سرنگونی رژیم بعث، دوباره متوجه اسراء و اردوگاه های ما شدند. دوباره باطوم های برقی و کابلهای سیاه رنگ ظاهر شدند. گوئی عراقی ها می خواستند تلافی این یک ماه استراحت را درآورند. دوباره بهانه جوئی ها بی مورد شروع شد و سربازان عراقی گاه و بی گاه بدون دلیل موجه اسراء را به باد کتک و شکنجه می گرفتند و تا آنجا که امکان داشت می زدند. خشم و عصبانیت در چهرة‌ سربازان و افسران عراقی موج می زد.

بخوبی در چشمان آنها تلافی و انتقام گرفتن از اسرای دست بسته را بخاطر عملیات والفجر 8 می خواندیم و مستحکم تر از همیشه تمامی این شکنجه های وحشیانه را تحمل می کردیم و جوانمردانه ماحصل این عملیات بزرگ را پاس می داشتیم.


والفجر ۸ بخش دوم

از لحاظ مواد غذایی، عراقی ها همیشه اسراء را در مضیقه قرار می دادند و هیچگاه غذای کافی به اسراء نمی دادند و بعضی از غذاها را تحریم کرده بودند. بطور مثال از ابتدای اسارت ما در تیرماه 64 تا عملیات والفجر 8 عراقی ها پیاز را از جیره غذایی حذف کرده بودند و در هیچکدام از غذاهایشان پیاز وجود نداشت و در مقابل اعتراض ارشد اردوگاه می گفتند: این دستور از مقامات بالا صادر شده است، ولی با شروع عملیات والفجر 8 در تمامی وعده های غذا پیاز اضافه می کردند و حتی دسر هم می دادند، گاهی هندوانه و هم پرتغال توزیع می کردند، عراقی ها در این مدت کارهای عجیبی می کردند که اسراء داشتند شاخ در می آوردند. آنها سهمیه غذای اسراء را بهبود بخشیدند و بر خلاف دیگر ماههای قبل و بعد از این عملیات در هفته 5 یا 6 نوبت مرغ سرخ کرده به اسراء می دادند. اوقات هواخوری دیگر به میل سربازان عراقی نبود و دارای نظم و مقررات خاصی شده بود، بچه ها می تواستند آزادانه از حمام و توالت استفاده کنند، حتی صابون و پودر رختشوئی هم توزیع کردند. عراقی ها در این مدت از حرفهای رکیک و دشنام علیه اسراء استفاده نمی کردند و هنگام شمردن اسراء با کابل و یا چوبدستی های خود بر سر ما نمی زدند. اگر یک اسیری جلو عراقی ها خبردار نمی ایستاد او را وحشیانه شکنجه نمی کردند.

عراقی ها در هر آسایشگاه یک تلویزیون قرار داده بودند که به اجبار در ساعتهای معینی باید روشن می شد و دو کانال برنامه های آنها را پخش می کرد. برنامه های این دو شبکه معمولا" از صبح ساعت 6 یا 7 تا پاسی از شب ادامه داشت و دارای زمانبندی خاصی بود. مثلا" برنامه کودک و سریال خارجی، اخبار و برنامه های ورزشی در زمان تعیین شده پخش می شد ولی با شروع عملیات والفجر 8 تمامی این برنامه ها قطع شد و هر دو این شبکه ها فقط 2 برنامه داشتند که شامل یک فیلم سینمائی جنگی و یک سرود حماسی بصورت ترتیبی بود. در این مدت گوینده ها و یا مجری های تلویزیون در برنامه ها حاضر نمی شدند و هیچگونه اخباری نه از جنگ و نه از عراق پخش نمی شد. عکسهای صدام را خیلی کم نشان می دادند و نمایش فیلمهای سینمائی وسترن و جنگی با زنگ تفریح سرود و آواز 24 ساعته شده بود. هیچگونه اطلاع رسانی انجام نمی شد و به وضوح روشن بود که شیرازة حزب بعث از هم پاشیده شده است. صدام نیز به بهانة مراسم حج عمره از بغداد فرار نمود و به عربستان پناه برد. یأس و ناامیدی در چهرة سربازان عراقی بوضوح دیده می شد و آنها اسراء را به چشم پیروزمندان جنگ نگاه می کردند، دیگر تحقیری وجود نداشت.

با وجودیکه هیچ اطلاعی جز شروع عملیات نداشتیم، بخوبی پیروزی بزرگ این عملیات را حس می کردیم و حتی پیشگویی های بعضی اسراء درخصوص مکان و نحوة این عملیات درست از آب درآمد.

والفجر ۸- بخش اول

والفجر8- آنسوی سکه

بعد از سپری شدن روزهای اول اسارت که بطور عمده در سلولهای ساواک بغداد و یا اتاقهای بازجوئی بعثی های عراق می گذشت، اسرای عملیات قدس 3 را بهمراه تعدادی از اسرای ارتش که در منطقه سومار اسیر شده بودند و یک گروه 46 نفره را تشکیل میدادیم به اردوگاهی در رمادیه غرب عراق که کمپ 9 نام داشت انتقال دادند. روزهای اولیه اقامت در این اردوگاه بسیار سخت بود و عراقی ها مدام اسراء را زیر شکنجه های مختلف روحی و جسمی قرار میدادند. اوقات هواخوری بسیار کم بود و بیشتر بچه ها مجروح بودند و هیچ داروئی وجود نداشت. ولی آرام آرام به زندگی در اسارت عادت میکردیم و کتک کاری سربازان را چیزی عادی و معمول میدانستیم. عراقی ها هم پس از بازدید نمایندگان صلیب سرخ از اردوگاه ما کمی رفتارشان را تغیر دادند و مانند روزهای اول چند وعده بچه ها را با کابل و باطوم نمی زدند و فقط به اوقات آمار گیری بسنده میکردند. کم کم تعداد اسرای این اردوگاه افزایش یافت و تمامی آسایشگاه های آن که شامل 8 آسایشگاه در 2 طبقه بود، پر شدند. آن روزها تمامی مناطق جنگی شاهد عملیاتهای ایضائی زیادی بود که معمولا" هر شب یک یا دو حمله انجام میگرفت و تعدادی از رزمندگان نیز به اسارت گرفته می شدند که بیشتر از آنها مجروح بودند.

اسرائی که در اردوگاه های عراقی و بویژه اسرای کمپ 9 که کمتر از یکسال از اسارت آنها می گذشت و اوایل دوران اسارت خود را سپری می کردند از مدتها قبل انتظار یک عملیات سراسری و بسیار بزرگ را می کشیدند. همة بچه ها بعد از مشاهدة عملیات های ایضائی پس از عملیات بدر اطمینان داشتند که عملیاتی بزرگ در راه است و این می تواند سرنوشت جنگ را تعیین نماید. این انتظار برای اسراء به منزلة پایان درد و غم اسارت و پیروزی شیرین و زودرسی بود که به شیوه های مختلف آن را به تصویر می کشیدند. بعضی از اسراء خواب این عملیات را می دیدند و صبح هنگام برای دیگران تعریف می کردند و عدة زیادی اینگونه خوابها را تعبیر می کردند. عده ای نیز به تفأل با قرآن کریم دل می بستند و از مشاهدة آیات پیروزی و فتح در این تفأهل ها اظهار خشنودی و امیدواری می کردند، حتی عده ای هم به فال 40 نخود متوسل شده و انتظار خود را اینگونه به نمایش می گذاشتند، عدة زیادی از اسراء نیز معتقد بودند 22 بهمن زمان دقیق عملیات خواهد بود. به هر حال این این افکار مدتها در اردوگاه های رمادیه، موصل و تکریت وجود داشت.

شروع عملیات والفجر 8 و عبور از آبهای خروشان اروند این امید را در دل اسراء زنده کرد و نوید پیروزی بزرگی را به ارمغان آورد. بهمن 64 جان دوباره ای به اسرای اردوگاه کمپ 9 رمادیه بخشید و امیدها را تازه کرد.

عراقی ها عادت داشتند همة شکستها را پیروزی جلوه دهند و اگر در عملیاتها اسیر می گرفتند با تبلیغات زیادی به بزرگنمایی آن می پرداختند ولی در عملیات والفجر 8 اوضاع بگونه ای دیگر بود. اکنون که پس از 18 سال به آنروزها می نگرم بوضوح می بینم که عظمت این عملیات در عراق بیشتر از ایران قابل لمس بود و اتفاقات عجیبی در این مدت در عراق افتاد که جای تأمل دارد و هرگز به زوایای عملیات والفجر 8 توجهی نشده است.

هرگاه در جبهه های جنگ عملیاتی توسط نیروهای خودی انجام می گرفت، عراقی ها عقدة خود را بر سر ما اسرای دست و پا بسته خالی می کردند. آنها همیشه اسراء را زیر شکنجه های روحی و جسمی قرار می دادند و در این مواقع به وحشیگری خود می افزودند و کار را به جائی می کشاندند که عده ای از اسراء شهید شده و یا دچار نقص عضو می شدند. این شیوة عراقی ها بحدی معمول بود که با شنیدن شروع هر عملیات ما خودمان را آمادة مقابله با هرگونه شکنجه و آزار و اذیت عراقی ها می کردیم. ولی در عملیات والفجر 8 ورق بگونه ای دیگر رقم خورد که هرگز هم تکرار نشد. در مدت زمان اجرای این عملیات رفتار عراقی ها برعکس شد. آنها نه تنها اسراء را شکنجه نمی کردند بلکه احترام هم می گذاشتند. شاید تنها دوره ای که ما در عراق مورد ضرب و شتم قرار نگرفتیم همین 40 یا 50 روز این عملیات بود.