-
وبلاگ جدید
شنبه 16 آبانماه سال 1388 11:36
سلام دوستان برای بهره برداری از امکانات بیشتر و نمایش تصاویر و غیره که در این وبلاگ کمی سخت ئ غیرعملی بود ُ از شما عزیزان دعوت میکنم نوشته های جدید را در ادرس زیر ببینید. http://zakhmeshgh.blogspot.com/ فدای قدم مهربانانه تان ممنون
-
اکابر بخش چهارم
یکشنبه 26 مهرماه سال 1388 17:50
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA یک روز صبح که بیدار شدیم باران همه جا را خیس کرده و محوطه پر از آب و گل شده بود. با دیدن باران و آب بیاد سطل ممنوعات افتادیم و پس از آمار چند نفر ا سراء سراغ سطل رفتند ولی با کمال ناباوری متوجه شدند که سطل پر از آب شده و تمامی وسایل خیس شده اند. تمام دفترچه ها را بیرون آورده...
-
اکابر بخش سوم
دوشنبه 13 مهرماه سال 1388 13:54
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA خیلی تعجب کردم ولی مطمئن بودم که عراقی ها از یک طریقی این موضوع را فهمیده اند. آنروز حدود 30 یا 40 دفترچه دعا و دیگر مطالب در اندازه و سایزهای مختلف جمع آوری شد. بعضی ها خاطرات خود را نوشته بودند، عده ای مطالب سیاسی و علیه حزب بعث داشتند و تعداد زیادی هم دفترچه های ادعیه و...
-
اکابر بخش دوم
جمعه 3 مهرماه سال 1388 09:15
اسراء هم سعی می کردند حداکثر استفاده را از این دفاتر ببرند و برگه های سفید آنرا طوری که عراقی ها متوجه نشوند می کندند و ذخیره می کردند و یا برای نوشتن مقالات سیاسی، اخبار و حتی ادعیه استفاده می کردند. داشتن این دفترچه ها و کاغذها از دید عراقی ها خلافی بزرگ محسوب میشد و ما مجبور بودیم به شیوه های گوناگون این مطالب را...
-
اکابر قسمت اول
شنبه 28 شهریورماه سال 1388 10:25
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA ا کابر با ورود اولین گروه از نمایندگان صلیب سرخ جهانی و ثبت نام اسراء در کمپ 9 کمی از سختگیری و شکنجه کاهش یافت و این امر فرصتی را برای برنامه ریزی فعالیتهای اسراء بوجود آورد. عراقی ها با مسائل معنوی و مذهبی و سیاسی بشدت مخالف بودند و بر عکس به مسائل اضافی و لهو و لعب خیلی...
-
به بهانه شهادت امیرالمومنین علی علیه السلام
جمعه 20 شهریورماه سال 1388 14:49
خطبه زیر با توجه به روز شهادت سرور ازداگان دوگیتی خالی از لطف نمی باشد.امیدوارم همه گی بهره مند شویم. التماس دعا از همه ی عزیزان خواننده و آزاده خطبه بدون نقطه امیرالمومنین علی علیه السلام اَحمَدُهُ حَمْداً مَمْدوداً مَداهُ وَ اُوَحِّدُهُ کَما وَحَّدَ الاَوّاهُ، وَ هُوَ اللهُ لا اِلهَ لِلاُمَمِ سِواهُ وَ لا صادِعَ...
-
نامه های اسارت بخش هفتم
شنبه 14 شهریورماه سال 1388 21:56
زمان: آبان 1364/ صفر 1406 مکان: تهران، جماران موضوع: پاسخ نامه یک اسیر مخاطب: ابوالقاسمی (خدا مانده)، علی (اسیر در عراق، اردوگاه عنبر) بسمالله الرحمنالرحیم. خدمت سرور گرام و عزیزم روحی جان 2 سلام عرض میکنم و انشاءالله که در پناه ایزد منان و در پناه امام زمان در سلامتی کامل به سر برید. اگر از احوال این حقیر جویا...
-
نامه های اسارت بخش ششم
شنبه 14 شهریورماه سال 1388 21:56
زمان: آبان 1364/ صفر 1406 مکان: تهران، جماران موضوع: پاسخ نامه یک اسیر مخاطب: ابوالقاسمی (خدا مانده)، علی (اسیر در عراق، اردوگاه عنبر) بسمالله الرحمنالرحیم. خدمت سرور گرام و عزیزم روحی جان 2 سلام عرض میکنم و انشاءالله که در پناه ایزد منان و در پناه امام زمان در سلامتی کامل به سر برید. اگر از احوال این حقیر جویا...
-
نامه های اسارت بخش پنجم
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1388 11:00
فرستنده : حسینی میرعلی محل اسارت: عراق ـ عنبر گیرنده: سید حجت حسینی آدرس : ایران ـ تهران ـ خ فردوس بانک ملی ایران ـ چاپخانه آقای سیدحجت حسینی لطفاً برسانید به پدر بزرگوار و گرامی متن نامه : شکر خدایی را که منت نهاد بر این حقیر که سلامی بر پدر بزرگوار و عزیزم، که عاجز ماندهاند تمام اشیاء، از ناطق و صامت، از وصف کمالش....
-
آزادگان، نگین های درخشان ایثارگری
دوشنبه 26 مردادماه سال 1388 22:42
سلام دوستان ازاده بالواقع اسیر دیدم مطلب جالبیه از قول روزنامه خراسان کپی کردم یا بقول خودمات تک زدم انشاءالله روزنامه خراسان حلال کند و مسئولین هم بشنوند و من و شما هم بخوانیم. بیاد کمپ 9، کمپ 7، رمادیه، تکریت، موصل و دیگر اردوگاههای عراق که جسمی در بند و روحی ازاد داشتیم خیلی دعا کردیم تا وضعیت برعکس شود و روحمان را...
-
سالگرد ورود ازدگان هم رسید نه؟
شنبه 24 مردادماه سال 1388 12:27
ی واش یواس 26 مرداد ماه سالگرد ورود ازادگان به ایران اسلامی می رسد ولی راستش را بخواهی رمقی رای نوشتن بخصوص از این سالگرد غریبانه ندارم و ناچار در اینترنت چرخی زدم و این شعر را برایتان کپی پیست کردم. راستی شما میدانید چرا ازدگان باید همیشه در زمان اسارت، در زمان ازادگی، در زمان مرگ و زندگی همواره و همواره غریب و بیکس...
-
نامه های اسارت بخش چهارم
جمعه 16 مردادماه سال 1388 10:34
فرستنده : برقبانی مختار محل اسارت: عراق ـ اردوگاه شماره 2 گیرنده: آدرس : ایران ـ تهران ـ سپاه مرکزی برسد بدست آقای م ـ زحمت کشیده داده به پدرم متن نامه: بسم الله الرحمن الرحیم. حضور پدر بزرگوار و قلب تپنده امت، سلام علیکم. درود خدا و فرشتگان و انبیاء و صالحان و سلام گرم برخاسته از ژرفای فرزندان آزاده شما، در کنج...
-
نامه های اسارت بخش سوم
جمعه 9 مردادماه سال 1388 09:22
تعدادی از بچه ها نامه هایی را برای امام نوشته بودند که در کمال ناباوری جوابیه این نامه ها به دست بچه ها در اردوگاه رسید. تأثیر این نامه ها آنقدر زیاد بود که تا مدتی بچه ها آن نامه ها را دست به دست می کردند و برای تبرک مدتی نزد خود نگه می داشتند. شاید اگر منافقین در امر بازنگری و تغییر در نامه ها با عراقی ها همکاری نمی...
-
نامه های اسارت بخش دوم
سهشنبه 30 تیرماه سال 1388 18:16
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA مراحل ارسال و دریافت نامه های اسارت بطور متوسط 5 الی 6 ماه بطول می انجامید و ما همیشه دو فصل از رخدادهای ایران و خانواده عقب بودیم. اگر عراقی ها متوجه پیام و یا موردی که به عقیده آنها خلاف بود می شدند. ابتدا از ارسال نامه خودداری نموده سپس اسم آن اسیر را در لیست سیاه واد...
-
نامه های اسارات بخش اول
جمعه 19 تیرماه سال 1388 11:57
نامه های اسارت زمانی که اسیر شدم هرگز در باورم نمی گنجید که روزی بتوانم برای خانوداه ام نامه بنوسیم. ولی وقتی صلیب سرخ برای اولین بار حدود 40 روز بعد از اسارت به اردوگاه کمپ 9 آمدند و برگه های زرد رنگی را به ما داده و گفتند: - شما می توانید برای خانواده خود نامه بنویسید. خیلی خوشحال و در عین حال متعجب شدیم. به هر نفر...
-
آسایشگاه اطفال بخش هشتم
جمعه 12 تیرماه سال 1388 07:52
و سفارش نمود که موهایم را از ته بتراشم. من هم با هزار مشکل و به هر زحمتی که بود یک تیغ نو بدست آوردم و از یکی از دوستان خواهش کردم موهایم را با تیغ بتراشد. همراه با تراشیدن موهایم یک لایه از پوست سرم هم تراشیده شد و پوست جدید آن فوق العاده سفید و نو بنظر می رسید. بچه ها با دیدن کلة نورانی من مرا روشن سر صدا می کردند و...
-
آسایشگاه اطفال بخش هفتم
جمعه 5 تیرماه سال 1388 09:12
آنها آدرس دقیق جائی که من سوخته بودم را می خواستند و من هم ترجیح دادم بگویم وسط آسایشگاه و کنار چراغ نفتی خوابیده بودم. آنها توضیح مرا قبول نکردند و ارشد آسایشگاه و مسئول چراغ نفتی را آوردند ولی از قرار معلوم آنها هم درست وسط آسایشگاه و کنار چراغ نفتی را به عراقی ها گفته بودند. آنها بالاخره دست از سر من برداشتند و...
-
آسایشگاه اطفال بخش ششم
دوشنبه 1 تیرماه سال 1388 07:17
یکی از اسراء بنام دهقان در بهداری کار می کرد و به محض دیدن من چند مایع سرم را آورد و به کمک دو نفر دیگر از اسراء شروع به شستشوی سرم کردند. هنگامی که مایع سرم روی سرم می ریخت درد و سوزش قطع می شد ولی به محض اتمام آن دوباره درد و سوزش شروع میشد. سرم را بعد از شستشو پانسمان کردند و کمی از دردم کاسته شد ولی هنوز ناله می...
-
آسایشگاه اطفال بخش پنجم
جمعه 22 خردادماه سال 1388 08:41
بعد از نیمه شب تعدادی از بچه ها مشغول خواندن نماز شب و یا قرآن و ادعیه می شدند و هیچ موقعی در آسایشگاه همه خواب نبودند. آن شب من و صدرا... کنار هم خواب بودیم. صدرا... اهل یزد. و عادت داشت پتویش را روی سرش می کشید و می خوابید ولی من هرگز نمی توانستم مثل او بخوابم. نمی دانم ساعت چند بود که ناگهان احساس سوزش عجیبی در سر...
-
آسایشگاه اطفال بخش چهارم
پنجشنبه 21 خردادماه سال 1388 09:58
- «این چیه؟» - «سطل ادرار» - «دروغ می گوئی!» - «نه دروغ نیست» . دستور داد سطل را به زمین گذاشتیم و دوباره گفت :که سطل را جلوتر بیاوریم تا او مجبور نباشد از روی صندلی بلند شود. ناچار سطل را نزدیک صندلی و تقریبا " وسط هر دو پایش قرار دادیم. نگاهی به ما دو نفر کرد و گفت: - « سرش را بردار» ما هم نگاهی به هم کردیم و...
-
اسایشگاه اطفال بخش سوم
جمعه 8 خردادماه سال 1388 14:13
عراقی ها هنگام زمستان به هر آسایشگاه یک چراغ نفتی برای گرم شدن می دادند ولی نفت به اندازة کافی وجود نداشت. نفتی که برای یک هفته می دادند فقط دو یا سه ساعت قابل استفاده بود و مابقی اوقات باید سرما را تحمل می کردیم. ولی وجود این چراغهای علاء الدین بهانه ای بود برای سرپوش گذاشتن به روشهایی که ما برای گرما از آن استفاده...
-
آسایشگاه اطفال بخش دوم
جمعه 1 خردادماه سال 1388 10:57
معمولا" اسرائی که با هم اسیر شده بودند بیشتر با هم صمیمی بودند و همیشه هوای یکدیگر را هم داشتند ولی بعضی از اسراء هم دوستان خاص خود را داشتند که جدا شدن از آنها خیلی سخت بود. با این جداسازی این موضوع خیلی برجسته شده بود و گاهی می دیدیم که بعضی از اسراء بخاطر جدا شدن از دوستان خود حتی گریه می کنند و به طریق مختلف...
-
گروه زیرزمینی بخشژ پایانی+ اسایشگاه اطفال
جمعه 25 اردیبهشتماه سال 1388 08:30
گروه زیرزمینی ما نیز کماکان به فعالیت خود ادامه می داد و گهگاهی افراد رده بالای آن توسط عراقی ها شناسائی می شدند و یا جاسوس ها به درون سازمان ما نفوذ میکردند و عراقی ها به آسانی این گروه زیرزمینی را متلاشی می کردند و یا به دیگر اردوگاه ها منتقل می شدند ولی همیشه بلافاصله افراد دیگری جای آنها را می گرفتند و این فعالیت...
-
گروه زیر زمینی بخش۸
شنبه 19 اردیبهشتماه سال 1388 13:44
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA همان روز عصر در حالیکه نیمی از اسراء بیرون از آسایشگاه ها مشغول بازی فوتبال یا شستشو ی لباس و یا و حمام بودند، و نیمی دیگر در داخل آسایشگاه مشغول استراحت و درس بودند، عراقی ها در همه آسایشگاه ها را از بیرون قفل کردند و اضطرابی عظیم در بچه ها شروع شد. این بهترین نشانه تفتیش...
-
گروه زیرزمینی بخش ۷
شنبه 12 اردیبهشتماه سال 1388 00:15
هر پنج نفر با نوازش کابل عراقی ها به داخل اتاق آنها رفتیم و در یک صف وسط اتاق ایستادیم، نفر اول ارشد آسایشگاه بنام یاوری بود، نفر دوم عادل همان نگهبان صبح و من نفر سوم بودم که معمولا " تعقیبات نماز را میخواندم و نفر چهارم نیز پیش نماز بود که عمران نام داشت . طالبی نفر پنجم هم وسط دو صف نماز کنار من نشسته بود....
-
گروه زیرزمینی بخش ۶
جمعه 4 اردیبهشتماه سال 1388 09:29
تعویض لباس خیلی جالب بود، اگر کسی می خواست پیراهن خود را در آسایشگاه عوض کند، باید یک پتو به خودش می پیچید و خودش را می پوشاند. تعویض شلوار یا لباس زیر فقط در حمام یا زیر پتو صورت می گرفت. زیرپوش یا عرق گیر به تنهایی استفاده نمی شد و لباسهای تنگ در اردوگاه وجود چندانی نداشتند. عراقی ها طبق قوانین ارتش خود می بایست...
-
گروه زیر زمینی بخش ۵
جمعه 28 فروردینماه سال 1388 07:50
عراقی ها روزنامه و تلویزیون را در اختیار اسراء قرار داده بودند که کاملا " بصورت ماهرانه ای توسط رهبران زیرزمینی سانسور میشد. اسر اء صفحاتی که در آن زنان بی حجاب بودند ، حتی اگر خیلی هم کوچک و سیاه و سفید بودند را به هم می دوختند و اجازه دیدن مطالب آن را به کسی نمی دادند. حتی گاهی اوقات مسئول روزنامه با این توجه...
-
گروه زیرزمینی-بخش۳
جمعه 21 فروردینماه سال 1388 01:27
یک روز یکی از اسرای درون سلول پس از خروج از سلول برای هواخوری پیراهن خود را عوض کرده بود و هنگام آمار عراقی ها متوجه این امر شدند و او را به محاکمه کشیدند که چطور توانسته پیراهن خود را عوض کند؟ و آن اسیر هم پیوسته اصرار می کرد که آنها اشتباه می کنند و او از ابتدای ورود به سلول انفرادی این پیراهن را به تن داشته است و...
-
گروه زیرزمینی- بخش سوم
شنبه 15 فروردینماه سال 1388 21:50
درخصوص سلول انفرادی باتوجه به علاقة و محبت شدید و روابط دوستانه ای که بین بچه ها و جو د داشت و مشکلات عدیدة سلول انفرادی چند راه حل بسیار کارآمد طراحی شده بود که چندتایی از آنها بالاخره لو رفت ولی بقیه تا انتقال من از آن اردوگاه ادامه داشت. همانطور که پیش از این ذکر شد، اسرای درون سلول انفرادی از غذا محروم بودند و...
-
گروه زیر زمینی بخش دوم
چهارشنبه 12 فروردینماه سال 1388 12:15
قدمعلی رفته رفته ساکن دائمی سلول انفرادی شد و چند روزی هم ارشد آسایشگاه را به جرم همکاری با قدمعلی بمدت 10روز به همان سلول انداختند. بچه ها از طریق غذا، آب و چای از قدمعلی حمایت می کردند ولی عراقی ها هم نسبت به قضیه حساسیت نشان میدادند و معمولا " مزاحم رساندن آب و غذا به قدمعلی میشدند. هرگز در هنگام روز او را از...