خاطرات اسارت

خاطرات جنگ؛ اسارت و آزادی

خاطرات اسارت

خاطرات جنگ؛ اسارت و آزادی

گروه زیرزمینی- بخش سوم

درخصوص سلول انفرادی باتوجه به علاقة و محبت شدید و روابط دوستانه ای که بین بچه ها وجود داشت و مشکلات عدیدة سلول انفرادی چند راه حل بسیار کارآمد طراحی شده بود که چندتایی از آنها بالاخره لو رفت ولی بقیه تا انتقال من از آن اردوگاه ادامه داشت.

همانطور که پیش از این ذکر شد، اسرای درون سلول انفرادی از غذا محروم بودند و بقیه اسراء سعی می کردند این مشکل را به طریقی حل کنند، اولین مشکل نگهبان ها و سربازان عراقی بودند که باید کنترل می شدند و این کار توسط پنج الی شش نفر از در سلول تا اتاق عراقی ها انجام می شد و تا متوجه می شدند که سرباز عراقی قصد خروج از اتاق خود را دارد بصورت آهسته و سینه به سینه به هم اطلاع می دادند و برای جلوگیری از اشتباه فقط لفظ قرمز را برای خطر و سفید را برای وضعیت عادی بکار می بردند و در عرض چند ثانیه وضعیت به حالت طبیعی برمی گشت و عراقی ها نمی دانستند چه اتفاقی افتاده است.

در سلول انفرادی همیشه قفل بود و هیچ منفذ دیگری هم وجود نداشت ولی اسراء هر روز آب، چای و غذا را به داخل سلول انتقال می دادند.

یک قسمتی از شیلنگ سرم که توسط اسرائی که به بیمارستان اعزام میشدند تهیه شده بود را از منفذ سوراخ کلید وارد سلول می کردند و اسیر داخل سلول از طریق این شیلنگ سرم مایع داخل ظرف بیرون را می مکید. این عملیات خیلی حساس بود، چون اگر عراقی ها متوجه وجود چای یا غذا روی کف سلول یا جلو درب سلول می شدند قضیه لو می رفت. مواد غذائی دیگر مانند برنج، خمیر نان و گاهی خرما را بین دولایه نایلون پلاستیکی قرار می دادند و توسط قوطی شیرخشک آنرا غلطک کرده و بشکل ورق کاغذ درمی آوردند و از زیر درب سلول داخل می کردند و اسیر داخل سلول می توانست آنها را بخورد.

بعد از مدتی اسراء به فکر نور داخل سلول افتادند و بالاخره یکی از بچه های یزد توانست با یک تکه سیم خاردار قفل سلول را باز کند و با همان سیستم نگهبانی سینه به سینه اسرای درون سلول انفرادی می توانستند دقایقی را از سلول خارج شوند و جلو درب سلول از نور استفاده کنند و جوکهای درجه اول را از دوستان خود بشنوند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد