خاطرات اسارت

خاطرات جنگ؛ اسارت و آزادی

خاطرات اسارت

خاطرات جنگ؛ اسارت و آزادی

نامه های اسارت بخش دوم

مراحل ارسال و دریافت نامه های اسارت بطور متوسط 5 الی 6 ماه بطول می انجامید و ما همیشه دو فصل از رخدادهای ایران و خانواده عقب بودیم. اگر عراقی ها متوجه پیام و یا موردی که به عقیده آنها خلاف بود می شدند. ابتدا از ارسال نامه خودداری نموده سپس اسم آن اسیر را در لیست سیاه واد می کردند، سپس مراتب را به فرمانده اردوگاه گزراش می دادند و عراقی ها هم حسابی از خجالت صاحب نامه در می آمدند. که آن تنبیهی شامل یک کتک کاری مفصل تا 10 روز سلول انفرادی متغیر بود.

بزرگترین شکنجه همانا عدم ارسال نامه بود که برای من به مدت 18 ماه این اتفاق افتاد که جریان خودش را دارد.

بچه ها پیام های خود را در قالب جمله های ایهام و کنایه که عراقی ها قادر به تشخیص و ترجمه آن نبودند ارسال می کردند. بیشتر بچه ها نامه های خود را با آیاتی از قرآن کریم و سلام و درود به رهبر کبیر انقلاب آغاز می کردند و برای رساندن پیام خود از عبارت هایی از قبیل: پدربزرگ برای امام خمینی(ره)، عمو حسین برای صدام حسین، مزرعه برای جبهه و غیره استفاده می کردند. بطور مثال در نامه می نوشتیم:

-       حال عمو حسین خراب است به بچه ها بگوئید مزرعه را بخوبی آبیاری کنند و سلام به پدر بزرگ برسانید و نصایح او را با جان و دل بشنوید.

با پیوستن منافقین به ارتش بعث و آغاز فعالیتهای این گروه کثیف، جاسوس و خائن، در استخبارات و دسترسی به نامه های اسراء و پی بردن به برخی از پیام های بچه ها و موج جدید بازبینی نامه آغاز شد.

جریان نوشتن نامه من از این قرار است که، نامه ای را خطاب به برادرم نوشته بودم و در آن آرزوی سلامتی امام عصر و طول عمر رهبر کبیر انقلاب را از خداوند خواسته بودم. همان باعث شد که منافقین اسم مرا در لیست سیاه خود قرار دهند و حدود 18 ماه نامه های من نه به دست خانواده ام می رسید و نه جوابیه آنها به دست من. برای رهایی از این توفق در ارسال نامه ها فرمهای وکالت را از صلیب سرخ گرفته و تنظیم کردم و به ایران فرستادم. در ابندا خانواده ام تعجب کرده بودند، زیرا من هیچ مال و یا ملکی نداشتم که بتوانم وکالت آنها را به کسی بسپارم. بعد از مدتی که متوجه شدند نامه ها نمی رسد موضوع را فهمیده بودند. یکبار هم برای دور زدن عراقی ها و ارسال خبر سلامتی به خانواده فرم تقاضای عینک مطالعه برای خانواده فرستادم که این بار متوجه منظور من نشده و یک عینک آفتابی خریداری کرده بودند و جعبه چوبی هم برایش تهیه دیده بودند و تحویل هلال احمر ایران داده بودند تا به عراق ارسال گردد ولی این عینک هرگز به اردوگاه و دست من نرسید.

نظرات 1 + ارسال نظر
saye سه‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 06:33 ب.ظ http://saye-group.ir

salam

khobi?

dost dari webloget be sorat site dar biad ???

hamin alan bia
negah kardanesh zarar nadare


http://saye-group.ir

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد