خاطرات اسارت

خاطرات جنگ؛ اسارت و آزادی

خاطرات اسارت

خاطرات جنگ؛ اسارت و آزادی

آسایشگاه اطفال بخش هشتم

و سفارش نمود که موهایم را از ته بتراشم. من هم با هزار مشکل و به هر زحمتی که بود یک تیغ نو بدست آوردم و از یکی از دوستان خواهش کردم موهایم را با تیغ بتراشد. همراه با تراشیدن موهایم یک لایه از پوست سرم هم تراشیده شد و پوست جدید آن فوق العاده سفید و نو بنظر می رسید. بچه ها با دیدن کلة نورانی من مرا روشن سر صدا می کردند و تا رشد دوبارة موهایم باعث خنده و شادی برایشان می شدم.

      بعد از اتمام ماه مبارک رمضان عراقی ها هم به این نتیجه رسیدند که جداسازی اسرای نوجوان دردی را دوا نمی کند و حتی به ضررشان هم هست، لذا اجازه دادند اوقات هواخوری برای همة اسراء در یک زمان باشد و انتقال اسرای آسایشگاه اطفال نیز به دیگر آسایشگاه ها آزاد شد و پروندة آسایشگاه اطفال نیز مسدود گردید.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد