-
شیمیائی بخش چهارم و پایانی
سهشنبه 16 مهرماه سال 1387 21:33
صدای اذان از بلندگو پخش می شد ولی برخلاف هر روز کارگران جلوی درب ورودی کارخانه تجمع کرده بودند و با نگرانی بسیار دور شدن آمبولانس را تماشا می کردند. پس از مدتی کارگران کم کم به نمازخانه برگشتند و مشغول نماز فرادا شدند. یکی از کارگران فریاد زد: برای سلامتی حاج آقا پرهیز 11 صلوات بفرستید. عدد 11 همیشه برای آقای پرهیز...
-
یادگاران تو
دوشنبه 15 مهرماه سال 1387 15:51
سبزه به سبزه برگ به برگ این باغ از یادگاران تواند چند وقتی ست که رفته ای اینک این سبزه و باغ به سوگواری تو مشغولند...
-
اسرای جدید
دوشنبه 15 مهرماه سال 1387 15:15
اسرای جدید با چشیدن طعم شیرین معنویت در اسارت و زندگی در محیطی سرشار از معنویت و خلوص کم کم توقع ما از ایران خیلی زیاد شد و ما فکر می کردیم که تمامی مملکت اسلامی نیز مانند اردوگاه ما اینگونه در معنویت زندگی می کنند. گویا خواست خداوند متعال بود که این فرضیه ما را نقش برآب کند و به ما نشان دهد که اینطور نیست. البته من...
-
شیمیائی بخش سوم
یکشنبه 14 مهرماه سال 1387 02:49
این برنامه حدود 40 دقیقه طول کشید و بالاخره آقای پرهیز توانست از محاصرة زندانیان خارج شود و به اتاق افسر نگهبانی برود. ظاهراً قرار بود شاکی یکی از متهمان نیز به زندان بیاید و درخصوص اخذ رضایت با او مذاکره کنند. افسر نگهبان به آقای پرهیز گفت که شاکی آمده و پشت در ورودی منتظر ورود می باشد و آقای پرهیز نیز گفتند که...
-
شیمیائی بخش دوم
جمعه 12 مهرماه سال 1387 03:24
شاسی زنگ را فشار دادم، بعد از کمی دختربچه ای 4 یا 5 ساله که خیلی زیبا و محجبه بود در را باز کرد و سلام کرد. گفتم: اسمت چیه کوچولو؟ گفت: فاطمه. گفتم: دختر آقای پرهیز هستی؟ گفت: بله. گفتم: حاج آقا تشریف دارند؟ گفت: آره، دارند وضو می گیرند. شما آقای مهندس هستید ؟ گفتم: بله. گفت: بفرمائید داخل تا بابام حاضر میشن. هنوز...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 مهرماه سال 1387 03:01
عید فطر بر تمامی مسلمانان مبارک باد
-
داستان شیمیائی بخش اول
سهشنبه 9 مهرماه سال 1387 04:59
شیمیائی حاج آقا پرهیز امام جماعت کارخانه ای بود که من در آن مشغول بکار بودم، همیشه لبخند به لب داشت و کسی نمی توانست از سلام کردن از او پیشی بگیرد، گاهی اوقات برای صرف نهار به غذاخوری کارخانه می آمد و همیشه کنار کارگران معمولی می نشست و با خوشروئی با آنها غذا می خورد. کارگران معمولاً انواع سئوال ها را از او می پرسیدند...
-
شهید جهان آرا
یکشنبه 7 مهرماه سال 1387 08:08
به یاد سالروز شهادت شهید بزرگوار سردار سرلشکر محمد علی جهان آرا و جمعی از دوستانش در ۷ تیر سال ۱۳۶۰ سردار سرلشکر پاسدار محمد علی جهان آرا به سال 1332 در خانواده ای مستضعف، مسلمان، متعهد و درد کشیده در خرمشهر متولد شد. پایبندی خانواده او (بویژه پدرش) به اسلام عزیز باعث گردید که از همان کودکی عشق به خدا و خاندان عصمت و...
-
منافقین - بخش دوم
شنبه 6 مهرماه سال 1387 08:39
منافقین - زخم عشق بخش دوم حدود نیم ساعت کُردها و منافقین بچه ها را احاطه کرده و مورد ضرب و شتم قرار می دادند تا اینکه یکی دو نفر از بچه ها توانستند خودشان را از مهلکه فراری داده و درهای دو آسایشگاه را باز کردند. به محض باز شدن درها بچه هائی که درون این دو آسایشگاه بودند به بیرون دویده و تا حدودی درگیری متعادل شد....
-
بدون شرح
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1387 11:58
-
حرمت
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1387 09:06
امروز با هم بودن را تجریه کنیم و شاید فردا بیاد هم بودن را٬ پس امروزمان را زیبا کنیم به حرمت خاطرات فردا...
-
منافقین
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1387 11:20
منافقین - زخم عشق بخش اول شاید اگر امروز از من بپرسند که آیا حاضری دوباره با همان شرایط سالهای اسارت به عقب برگردی و دوباره اسیر باشی؟ همه ی دوران اسارت را بپذیرم بجز چند ماهی که بین منافق ها بودم. در این مدت چنان زجری کشیدم که هرگز نمی خواهم دوباره در آن شرایط باشم. نمی دانم این اسم پر معنی چگونه برای این گروه مزدور...
-
یک کلام
سهشنبه 2 مهرماه سال 1387 16:14
هنر داریم تا حقیقت نابودمان نکند...
-
عاشورا در اسارت
سهشنبه 2 مهرماه سال 1387 11:13
عاشورا- زخم عشق بخش دوم: از هر آسایشگاه 10 الی 15 نفر را صدا کردن و به محوطه بیرونی اردوگاه بردند و شروع به زدن دوباره کردند. همه ما را مجبور کردند بلوزهای زرد رنگ را درآورده تا عراقی ها به راحتی بتوانند با کابل هائی که سیمهای آنها را لخت کرده بودند بدنهای بچه ها را زخم کنند. وقتی عراقی ها بدن بچه ها را با نبشی و کابل...
-
عاشورا در اسارت
یکشنبه 31 شهریورماه سال 1387 09:14
عاشورا- زخم عشق بخش اول: مناسبت دیگر باز هم در همان کمپ 7 و شب عاشورای سال 1366 اتفاق افتاد. عراقی ها از محرم و عاشورا وحشتی عجیب داشتند و به همین دلیل در این ایام بدترین رفتار را با ما داشتند و آمپول های ضد عاشورا یکی از حربه های دشمن برای فرو نشاندن شوق بچه ها در ایام محرم بود. عراقی ها چند روز قبل از شروع ماه محرم...
-
کمی خطا
یکشنبه 31 شهریورماه سال 1387 09:05
-
فعلاْ
یکشنبه 31 شهریورماه سال 1387 09:03
خبر: فعلاْ تا دو هفته دیگر کنیا هستم... اما رویا آپ می کند...
-
جوانی
شنبه 30 شهریورماه سال 1387 15:54
در جوانی آنگاه که رؤیاهایمان با تمام قدرت در ما شعله ورند خیلی شجاعیم. ولی هنوز راه مبارزه را نمی دانیم، وقتی پس از زحمات فراوان مبارزه را می آموزیمُ دیگر شجاعت آن را نداریم.
-
گمشده
جمعه 29 شهریورماه سال 1387 12:12
گمشده مهرماه 1370 اولین پائیزی بود که شماری از آزادگان جنگ تحمیلی وارد دانشگاه شدند و ترکیب جدیدی از ایثارگران در عرصة آموزش عالی بوجود آمد. از آنجا که عده ای از رزمندگان سالهای جنگ و جانبازان دفاع مقدس و خانواده های معظم شهدا قبلاً در دانشگاه حضور یافته بودند و سهمیه ایثارگران نیز در زمان جنگ تصویب شده بود و اجرا می...
-
۲ غزل از سر دلتنگی سرودم
چهارشنبه 27 شهریورماه سال 1387 22:15
یاران عجز و لابه نکنم از خطر دور و زمان به تمنای وصالش گذرم از دو جهان سخن عابد و موبد نکند چاره ی دل چو ببینی تو صفایش همه را کرده نهان سرخوش و خرم و آماده ی هر بحرانی برسانم دل خود را به رخش در سامان سر شوریده ی من در طلب شور و سخا دائما میدود و خنده زند بر ماهان حجر او می بردم لحظه به لحظه تنها غزل وصل عزیزش کشدم...
-
داستان تولد امام حسن مجتبی (ع)
سهشنبه 26 شهریورماه سال 1387 08:15
داستان تولد امام حسن مجتبی علیه السلام امام حسن علیه السلام فرزند امیرمؤمنان علی بن ابیطالب و مادرش مهتر زنان فاطمه زهرا دختر پیامبر خدا است . امام حسن علیه السلام در شب نیمه ماه رمضان سال سوم هجرت در مدینه تولد یافت. وی نخستین پسری بود که خداوند متعال به خانواده علی و فاطمه عنایت کرد رسول اکرم صلی الله علیه و آله...
-
تا شقایق هست زندگی باید کرد...
دوشنبه 25 شهریورماه سال 1387 08:28
-
در آینده می خواهم پرستار شوم
یکشنبه 24 شهریورماه سال 1387 22:20
در آینده می خواهم پرستار شوم روایتی از برنامه های آینده یک فرزند جانباز نویسنده: جانباز و آزاده؛ سرفراز عبدالهی خانم معلم مشغول کنترل دفترهای انشاء بود و بچه ها هم از فرصت استفاده کرده و به سروصدا می پرداختند. گاهگاهی خانم معلم سرش را از روی میز بلند می کرد و می گفت: ساکت! ساکت!! و کمی سکوت حکمفرما می شد ولی بلافاصله...
-
یادی از شهید حجت الاسلام ابوترابی
شنبه 23 شهریورماه سال 1387 11:03
همه آزادگان شهید حجت الاسلام ابوترابی را می شناسند، چه آنهایی که در اسارت هم سلول او بوده اند و چه آنهایی که فقط رهنمودهای مدبرانه او را از طریق دیگر آزادگان می شنیدند و با توجه به عشق و علاقه یی که به او داشتند، بدون چون و چرا می پذیرفتند و به مرحله اجرا می گذاشتند. هرگز روزی را که شهید ابوترابی را به اردوگاه تکریت...
-
مفاتیح الجنان
پنجشنبه 21 شهریورماه سال 1387 09:53
مفاتیح الجنان- زخم عشق بخش اول اواخر سال 1365 نمایندگان صلیب سرخ تعداد زیادی کتاب مفاتیح الجنان را به اردوگاه آوردند. همان چیزی بود که ما مدتها بدنبالش می گشتیم و آوردن آن در اردوگاه آن هم به تعداد بیش از 10 جلد چیزی شبیه معجزه بود. به این نتیجه رسیدیم که به زودی عراقی ها از محتوای مفاتیح الجنان باخبر شده و همه را جمع...
-
جاسوس
سهشنبه 19 شهریورماه سال 1387 09:00
جاسوس - زخم عشق بخش دوم برخورد ما با جاسوس ها دارای مراحلی خاص بود. ابتدا تمام تلاش خود را برای منصرف کردن یک جاسوس انجام می دادیم. اگر به سیگار، غذا، کفش، لباس و یا دیگر چیزها نیاز داشت هر طور بود در اختیارش قرار می دادیم. اگر احساس تنهائی میکرد با او دوست می شدیم و همیشه همراهش بودیم و تا حد امکان احتیاج های اینگونه...
-
جاسوس
شنبه 16 شهریورماه سال 1387 15:28
جاسوس - زخم عشق بخش اول یکی از عمده ترین مشکلات سر راه بچه های اسیر و بویژه گروه زیرزمینی، جاسوس ها بودند که بیشترین ضربه را به بچه ها می زدند. خود جاسوس ها هم نمی دانستند که با یک کلمه حرف آنها ممکن بود عراقی ها یک اسیر را تا دم مرگ شکنجه کنند و شاید قطع نخاع و یا قطع عضو کنند. اوایل اسارت در اردوگاه ما جاسوس های...
-
رمضان و جنگ
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1387 09:34
نام عملیات: رمضان رمز عملیات: یا علی یا عظیم محل عملیات: منطقه عمومی نفس اماره نوع عملیات: نفوذی هدف: پاکسازی قلوب سلاح: دعا و نیایش ان شا ا... تعالی پیروز باشید... التماس دعا ارسالی از حاج رحیم قنبری - فرمانده محترم گردان ثارا...
-
پیش نماز در اسارت
چهارشنبه 13 شهریورماه سال 1387 16:10
پیش نماز در اسارت - زخم عشق نماز جماعت مانند نماز جماعتی که ما اکنون در مساجد می خوانیم نبود. بعضی اوقات دو و یا سه نفری نماز جماعت می خواندیم. به این صورت هم از شرّ عراقی ها خلاص می شدیم و هم نماز را به جماعت برپا می کردیم. بعضی شبها نماز جماعت را با گماردن نگهبان هایی در پنجره های اول و آخر آسایشگاه با حضور همه بچه...
-
ماه مبارک رمضان
سهشنبه 12 شهریورماه سال 1387 08:18
حلول ماه مبارک رمضان مبارک ماه مبارک رمضان - زخم عشق شاید بتوان یکی از سخت ترین دوران اسارت را ماه مبارک رمضان نام برد. در این ماه مشکلات بچه ها چندین برابر می شد و تحمل مشکلات این دوران جز در سایه لطف الهی میسر نمی شد. عراقی ها به روزه گرفتن ما اعتقادی نداشتند و به همین دلیل غذای ما را طبق روال همیشگی در ساعتهای مقرر...