-
گروه زیرزمینی -بخش اول
پنجشنبه 6 فروردینماه سال 1388 10:48
گروه زیرزمینی عراقی ها معتقد بودند که خشن ترین و در عین حال باهوش ترین سربازان خود را در اردو گاه اسراء قرار داده اند، آنها حتی کلاسهای آموزش فارسی را برای سربازان و درجه داران اردوگاه اسراء تشکیل می دادند که معمولا " نتیجه ای هم در بر نداشت و عراقی ها کودن تر از آن بودند که زبان فارسی را یاد بگیرند و وقتی می...
-
والفجر ۸ -بخش پایانی
پنجشنبه 29 اسفندماه سال 1387 08:29
امید به پیروزی و اتمام جنگ را به آسانی در چشم اسراء می دیدیم و عشق زیارت حرم امام حسین (ع) در وجود شان موج می زد. سردرگمی و گیجی عراقیها کاملا " واضح بود و هر بیننده ای می توانست فلج شدن تدریجی ارتش بعث را بخوبی حدس بزند. ولی ناگهان ورق برگشت، تمام دنیا به حمایت از خبیث ترین جنایتکار قرن بیستم برخاستند. دیوارهای...
-
والفجر ۸ بخش دوم
یکشنبه 18 اسفندماه سال 1387 17:38
از لحاظ مواد غذایی، عراقی ها همیشه اسراء را در مضیقه قرار می دادند و هیچگاه غذای کافی به اسراء نمی دادند و بعضی از غذاها را تحریم کرده بودند. بطور مثال از ابتدای اسارت ما در تیرماه 64 تا عملیات والفجر 8 عراقی ها پیاز را از جیره غذایی حذف کرده بودند و در هیچکدام از غذاهایشان پیاز وجود نداشت و در مقابل اعتراض ارشد...
-
والفجر ۸- بخش اول
شنبه 10 اسفندماه سال 1387 22:04
والفجر 8- آنسوی سکه بعد از سپری شدن روزهای اول اسارت که بطور عمده در سلولهای ساواک بغداد و یا اتاقهای بازجوئی بعثی های عراق می گذشت، اسرای عملیات قدس 3 را بهمراه تعدادی از اسرای ارتش که در منطقه سومار اسیر شده بودند و یک گروه 46 نفره را تشکیل میدادیم به اردوگاهی در رمادیه غرب عراق که کمپ 9 نام داشت انتقال دادند....
-
بیمارستان تموز بخش چهارم
سهشنبه 6 اسفندماه سال 1387 22:37
بیمارستان تموز بخش چهارم بین دروازة اول که فقط طنابی جهت ممانعت از ورود بود و دروازة دوم حدود 100 متر فاصله بود. دروازة سوم که آخرین دروازة ورود به اردوگاه بود نیز حدود 20 متر یا بیشتر با دروازة سوم فاصله داشت که با احاطة سیمهای خاردار مانند یک گذرگاه غیرقابل نفوذ توجه انسان را بخود جلب می کرد. دروازة سوم دارای دو...
-
بیمارستان تموز - بخش سوم
شنبه 3 اسفندماه سال 1387 13:25
بیمارستان تموز بخش سوم اسم بیمارستان « تموز» و یک بیمارستان کاملا " نظامی بود. وقتی از آمبولانس پیاده شدیم چشمهایمان را باز کردند. با دیدن چند نفر با لباس شخصی و زن و کودکانی که در حال عبور از کنار ما بودند احساس دلتنگی به ما دست می داد. گاهی با دیدن کودک 8-7 ساله به یاد برادرم می افتادم و به سختی می توانستم...
-
بیمارستان تموز بخش دوم
پنجشنبه 1 اسفندماه سال 1387 16:56
بیمارستان تموز بخش دوم چند اسیر دیگر که همسنگر غلامرضا بودند خیلی نسبت به او احساس مسئولیت می کردند، خیلی آهسته و با احتیاط به او غذا می دادند و با پارچه ای مرطوب صورت نیمه سوختة او را تمیز می کردند. تکة ابری تهیه کرده و برای نظافت او از آن استفاده می کردند. هنگامی که عراقی ها می خواستند بچه ها را با کابل و باطوم...
-
بیمارستان تموز بخش اول
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1387 08:25
بیمارستان تموز یکی از مشکلات عمده اسراء از اوایل اسارت بیماری بود. عراقی ها کمترین توجهی به این موضوع نمی کردند و فقط زمانی که احساس می کردند ممکن است بیماری منجر به مرگ شود به خودشان زحمت می دادند و اسیر بیمار یا مجروح را به بیمارستان منتقل می کردند. بیشتر اسراء هنگام اسیر شدن زخمی بودند و باید مراحل سخت بازجوئی و...
-
شهید جعفر عباسی. بخش پایانی
یکشنبه 27 بهمنماه سال 1387 15:29
شهید جعفر عباسی. بخش پایانی توجهی نکردند. حالا دیگر جعفر در بستر بیماری افتاده بود وهنگام گرفتن آمار هم نمی توانست در صف بایستد و عراقی ها هم ایرادی نمی گرفتند. بالاخره یک روز دکتر عراقی آمد و خودش بالای سر جعفر آمد. پلکهایش را بالا زد و دستش را روی شکم جعفر گذاشت و سرش را تکان داد. می خواست بگوید: - دیگر نمی توان...
-
شهید جعفر عباسی بخش اول
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1387 09:34
شهید جعفر عباسی زمانی که ما را در آسایشگاه یک کمپ 9 در رمادیه جای دادند و ارشد آسایشگاه را تعیین کردند، جاها را تقسیم کردند و یکی از بچه های ارتش که تقریباً همزمان با ما در تک عراقی ها اسیر شده بود، من همسایه شدم. چهره ای رنجور و رویی حندان داشت. خستگی و آثار شکنجه های 10 روز ساواک بغداد و بازجوئی های وحشیانه بخوبی در...
-
سیف الله بخش پایانی
یکشنبه 20 بهمنماه سال 1387 18:59
افسر عراقی دکمه را بالا زد و اشاره کرد نفر بعدی داخل شود. از اتاق بیرون آمدم. سیف ا... ناله می کرد و مثل مار به خود پیچیده بود. خون از دماغ و بر روی لباسهایش جاری شده بود خواستم کمکش کنم که سرباز عراقی با داد و فریاد مانع شد و مرا با ضربات کابل به داخل سلول برد و بسرعت در سلول را بستند. عراقی ها به ترتیب 10 نفر 10 نفر...
-
سیف الله بخش سوم
جمعه 18 بهمنماه سال 1387 12:35
حوالی ساعت 8 صبح بود که عراقی ها در سلول را باز کردند و 12- 10 نان سمون که شبیه نان ساندویچی بود بهمراه دو بسته پنیر خارجی داخل سلول ریختند. یک دفعه بیاد صبحانه پشت خط، شهردار، چادر و غیره افتادم. هرکس که میل داشت تکه نانی برداشت و مشغول خوردن شد و بعد اجازه دادند که همان قابلمه کزایی را یکی از سربازان به داخل دستشویی...
-
سیف اللهُ . بخش دوم
چهارشنبه 16 بهمنماه سال 1387 18:55
گرمای طاقت فرسای عراق آن هم در تیرماه سال 64 غیر قابل تحمل بود و بچه ها با ناله های ماء، ماء آب و یا حسین یکی یکی از حال می رفتند. سه روز می شد که آب و غذا خورده بودیم و فقط عراقی ها گهگاهی کمی آب داغ و تلخ را با آفتابه در حالیکه چشم ها و دستهایمان بسته بود در حلق مان می ریختند. وضعیت زخمی ها از همه بدتر بود. کمی که...
-
سیف الله ...
دوشنبه 14 بهمنماه سال 1387 10:17
سیف ا... سیف ا... بچه یکی از روستاهای خورموج در استان بوشهر بود. هیکلی کوچک و نحیف داشت خودش می گفت 43 سال دارد. قدش به زحمت به 155 سانتی متر میرسید. صورتش سبزه و در نور آفتاب سوخته بود، ریش و سبیل سیاه و کم پشتی داشت و موهای سیاهش خیلی زبر و خشن بنظر میرسید و بدون هیچگونه نظمی در هم فرورفته بود و مانند بو ته ای پرپشت...
-
کمپ ۹ - بخش دوم
یکشنبه 6 بهمنماه سال 1387 12:28
اردوگاه رمادیه کمپ 9 بخش دوم ... و در کمال تعجب زیر پوش اضافی را در حالیکه هر دو بهم چسبیده بودند و هنوز سیف ا … متوجه نشده بود را پیدا کرد. وی را به حیاط برد و چند سرباز دیگر را هم صدا کرد و با چوب و کابل به جان سیف ا … افتادند. سیف ا … که در بد مخمصه ای گیر کرده بود نمی دانست چکار کند تازه عراقی ها هم فارسی بلد...
-
اردوگاه رمادیه کمپ 9 - بخش اول
چهارشنبه 2 بهمنماه سال 1387 09:18
اردوگاه رمادیه کمپ 9 بخش اول نه روز تمام را در سلولهای بغداد سپری نمودیم. حوالی ساعت 10 صبح عراقی ها همه ما را از سلول بیرون کردند و در محوطه ای باز آورده و پس از کتک کاری نهایی همه را به ستون پنج قرار داده و دستها و چشمهایمان را بستند. بسته بودن چشم و دست است که انسان با تمام وجود اسارت را درک می کند. در آن حالت هیچ...
-
ساواک بغداد - قسمت هفتم
یکشنبه 29 دیماه سال 1387 11:58
صحنه عجیبی بود. داشتم از عصبانیت دیوانه می شدم. بی اختیار اشک می ریختم و برایش دعا می خواندم هر لحظه فریادهایش بلندتر می شد و ترس و اضطراب بیشتر می شد. یکی از بچه ها نیز همراه با آن مرد شروع به داد و فریاد کرد که سربازان عراقی همچنان به در سلول کوبیدند و به عربی فحش و ناسزا دادند که ناچار ساکت شد. آرزو می کردم ای کاش...
-
ساواک بغداد -قسمت ششم
چهارشنبه 25 دیماه سال 1387 09:37
- «اش بی ک ؟ انت نائم؟» چه مرگی داری؟ خوابت برده؟ و بعد گویی از ظاهر و قیافه ام فهمیده بود که می خواهم بدانم این جسد کیست؟ گفت: - «هو ایرانی» ایرانی نیست «عراقی» «مجاهد عراقی». و بعد خنده بلندی سرداد و گفت: - «المجاهد فی سبیل الله» «شیعی». کم کم داشتم به ماهیت این نبرد خونین پی می بردم و عمق دشمنی بعثی ها را با شیعیان...
-
ساواک بغداد قسمت پنجم
دوشنبه 23 دیماه سال 1387 22:32
همه را آوردند بیرون و به ستون پنج ردیف کردند. حدود 50 نفر می شدیم و بعد از شمارش دوباره اسم همه را نوشتند و اجازه دادند بمدت نیم ساعت از دستشوئی استفاده کنیم. همه به طرف دستشوئی ها که 6 یا 7 مورد بودند هجوم آوردیم و بسرعت جهت شست و شوی دست و صورت که مدتها بود آب بخود ندیده بودند رفتیم. یک آینه متوسط روی دیوار چسبیده...
-
ساواک بغداد -قسمت چهارم
پنجشنبه 19 دیماه سال 1387 08:13
- خوب دقت کن!. اگر جواب درست بدهی که سالم برمی گردی سلول ولی اگر بخواهی قهرمان بازی در بیاوری کمتر از یکساعت به جهنم میروی. اینجا کسی شوخی نمی کند، تا حالا هزاران آدم مثل تو را اینجا کشته اند ولی چون تو طفل هستی دلم برایت می سوزد. من هم سرم را به علامت تصدیق تکان دادم و پس از گفتن اسم،اسم پدر،اسم پدر بزرگ،رسته و درجه...
-
ساواک بغداد قسمت سوم
جمعه 13 دیماه سال 1387 23:17
بالاخره شام را ص رف کردیم و خواستیم نماز بخوانیم ولی جای نماز خواندن بسیار کم بود و کسی پیشنهاد داد بصورت نشسته نماز بخوانیم و پس از ساعتها مذاکره و مباحثه چند نفر ایستادند و چند نفر توانستند نماز بخوانند. اولین جائی بود که دستهایمان باز بود لذا سریع بلوز بسیجی خودم که پشت آن گنبد کربلا را کشیده بودم و زیر آن نوشته...
-
ساواک بغداد -قسمت دوم
پنجشنبه 12 دیماه سال 1387 00:34
بالاخره مترجم آمد و به او گفتیم که این اسیر مریض است و احتیاج به سیگار دارد. عراقی ها مدّتی خندیدند و غلام را نیز به تمسخر گرفتند در نهایت به هر نفر سه نخ سیگار دادند و ما را به سلول برگرداندند. یکی دیگر از اسراء که اهل مشهد مقدس و محمد نام داشت دارای یک دشداشه عربی سفید رنگ و کمرش دو ترکش خمپاره خورده بود. او می گفت...
-
محرم از راه رسید
دوشنبه 9 دیماه سال 1387 10:02
کن دعا مهدی بیاید یا حسین کربلا را او گشاید یا حسین
-
ساواک بغداد -قسمت اول
جمعه 6 دیماه سال 1387 11:50
ساواک بغداد فقط دو نفر از بچه هائی که با ما اسیر شده بودند پاسدار بوده که آنها هم خودشان را بسیجی معرفی کرده بودند، کم کم داشتیم یکدیگر را بیشتر می شناختیم و از احوال همدیگر بیشتر آشنا می شدیم، مراد نیکنام معاون گروهان ما بود که تیر به ساعد دستش خورده و روی آنرا با باندی پوشانیده بود. آقای احمد دیلی بچّه آبادان و همسر...
-
تولد
یکشنبه 1 دیماه سال 1387 09:12
فرمانده غریب: تولدت مبارک
-
29 آذر، روز بازگشت پیکر شهید تندگویان از اسارت به کشور
جمعه 29 آذرماه سال 1387 13:16
29 آذر، روز بازگشت پیکر شهید تندگویان از اسارت به کشور به یاد مردی که 11 سال بر دل دشمن بعثی حسرت «تسلیم» گذاشت خبرگزاری فارس: شهید تندگویان در زمان اسارت نیز چون کوهی مقاوم ایستادگی کرد و 11 سال حسرت اینکه در مقابل دوربین تلویزیونهای عراقی بایستد و از کشورش بدگویی کند را بر دل دشمنان بعثی گذاشت و در نهایت با شهادت،...
-
عید غدیر خم
سهشنبه 26 آذرماه سال 1387 10:13
ای علی تو نشان هدایت این امتی؛ هر که تو را دوست بدارد ، رستگار شود و هر که تو را دشمن بدارد ، به هلاک افتد. پیامبر اکرم (ص)
-
علی
سهشنبه 26 آذرماه سال 1387 09:29
بخش دوم علی گفت: - خسته هستم و شب هنگام برایتان می گویم که چه اتفاقاتی برایم افتاد. ناگهان حالش بد شد. چهره اش سرخ شد و شروع به فریاد زدن و ناسزاگوئی کرد به هر کس که می دید یا می شناخت و یا اسم او را بلد بود فحش می داد و فریاد می زد، سپس دهانش کف کرد، روی زمین افتاد و غش کرد. دیگر هیچ اسیری تمایلی نداشت خاطرات علی را...
-
شقایق
پنجشنبه 21 آذرماه سال 1387 10:22
انتظارم را به گلبرگ شقایق مینویسم؛ تا بهاران باز روید؛ باز گوید . بر تنِ خیسِ هزاران قطره قطره آبِ باران مینویسم؛ تا شود بَر دشتها جاری و آنگه راه جوید؛ باز گوید . بَر شمیم عِطر یاس و شبنمِ سردِ شبانگاهان نویسم؛ تا طلوعِ صبحدم با عِطر آن بیدار گردد باز گوید انتظارم را به نِی، نیزار و انبوه نِیستانها نویسم؛ تا که...
-
غزه در سوگ
پنجشنبه 21 آذرماه سال 1387 09:35
غزه داغ ننگی به بزرگی قرن 21 بر پیشانی سازمانهای مدعی دفاع از حقوق بشر جهان غرب اعراب منطقه و امتحانی دوباره برای سربلندی ملتهای مقام و ایستاده...