خاطرات اسارت

خاطرات جنگ؛ اسارت و آزادی

خاطرات اسارت

خاطرات جنگ؛ اسارت و آزادی

اردوگاه رمادیه کمپ 9 - بخش اول

اردوگاه رمادیه کمپ 9  

بخش اول  

 

نه روز تمام را در سلولهای بغداد سپری نمودیم. حوالی ساعت 10 صبح عراقی ها همه ما را از سلول بیرون کردند و در محوطه ای باز آورده و پس از کتک کاری نهایی همه را به ستون پنج قرار داده و دستها و چشمهایمان را بستند. بسته بودن چشم و دست است که انسان با تمام وجود اسارت را درک می کند. در آن حالت هیچ اختیاری نداشتیم و عراقی ها هرطور که می خواستند با ما رفتار می کردند. پس از بستن دستها و چشمها مدتی منتظر ماندیم و بالاخره صدای اتوبوس نوید انتقال به مکان نامعلوم دیگری را بهمراه آورد. ما را سوار اتوبوس کردند و شاید دو یا سه ساعت در اتوبوس بودیم. پس از انتظاری جانکاه اتوبوس ایستاد و با سر و صدای معمول عراقی ها ما را با کتک و زدن به صندلی های اتوبوس به زمین انداختند و وارد تونل مرگ شدیم. دیگر تجربه مان زیاد شده بود و می دانستیم چطور از تونل مرگ بگذریم. دستهایمان که بسته بود و نمی توانستند به محافظت از سرمان بپردازند. ناچار سر خود را تا آنجا که می توانستیم خم می کردیم و بسرعت می دویدیم تا ضربات کمتری نصیبمان شود. پس از طی تونل مرگ یکی یکی چشمهایمان را باز کردند و با ضربات کابل به زیر کریدور، ما را بخط کردند. ساختمان بزرگ دو طبقه ای بود که از سنگهای صاف مانند بلوک سیمانی و بتن ساخته شده بود. هر طبقه دارای چهار آسایشگاه بود که هر آسایشگاه حدود 6×10 متر بود یکی یکی اسمهایمان را خواندند و دستهایمان را هم باز کردند.

در انتهای ضلع شمالی ساختمان دو اتاقک در طبقه همکف و در طبقه اول وجود داشت و درون این اتاقهای طبقه همکف چند نفر بودند که موهای ما را از ته می تراشیدند. دو نفر ماشین تراش دستی داشتند و دو نفر دیگر با قیچی موهای بچه ها را می زدند. آنهایی که موهایشان با قیچی چیده می شد خیلی زشت می شدند. آخر روی سرشان پله های تشکیل شده بود که دارای هیچ نظمی نبود. اسم هر کس را که می خواندند از جا بلند می شد و چند کابل دریافت می کرد و داخل آسایشگاه می شد و پس از اتمام کار چند کابل دیگر می خورد و به داخل آسایشگاه که درش روبروی راهرو بود وارد می شد. حدود 10 یا 15 سرباز این عملیات را کنترل می کردند. بعد از اتمام مراسم اصلاح سر نوبت اعطای لباس و لوازم رسید. دوباره اسمها را خواندند و به هر اسیر یک بلوز و شلوار نظامی به رنگ خاکی، شورت و زیرپوش ،دشداش عربی، لیوان، وسایل تراشیدن ریش که شامل یک فرچه، یک کاسه و یک حوله کوچک بهمراه یک جفت کفش کتانی، یک جفت دمپایی و کوله انفرادی دادند. البته تعداد لیوانها و ریش تراشها و کفشها کم بود و به تعدادی از بچه ها نرسید. یک سرباز عراقی بنام احمد که خیلی عصبانی بود و بچه ها را خیلی می زد. یقه بلوز نظامی خود را باز می کرد و کلاهش را پشت سرش قرار می داد و کم و بیش فارسی هم بلد بود و دائم در ازای هر کاری یا سوالی بچه ها را با کابل می زد.

 ساختمانی که ما در آن قرار داشتیم یکی از چهار ساختمانی بود که در کمپ 9 اسرا را تشکیل می داد و دو تای دیگر از این ساختمانها که طبق گفته عراقی ها قاطع نامیده می شد پر از اسیر بود و دو تای دیگر هنوز خالی بودند و عراقی ها برای تراشیدن موها و توزیع غذا و لباس اسرای جدید از اسرای قدیم آن قاطع استفاده می کردند. یک اسیر ایرانی بنام زاهدی نیز مترجم عراقی ها بود و برایشان ترجمه می کرد که بعدها معلوم شد از اعراب خوزستان است و برای عراقی ها جاسوسی می کند. احمد آن مترجم را آورد جلو ما و گفت:

-         به یک نفر از شما یک عدد زیر پوش اضافی داده شده هر کس که زیر پوش اضافی گرفته سریع تحویل دهد.

من در وسایلم نگاه کردم و چیزی ندیدم. سیف ا اسیر کناری من بود. بسیجی گردان خودمان او اهل یکی از روستاهای خورموج و بی سواد بود. 43 ساله، خیلی ساده، متاهل و دارای چهار فرزند بود. به او گفتم :

-         تو زیر پوش اضافی نداری؟

-         نه ندارم!

سرباز عراقی و مترجم چندین بار تکرار کردند که زیر پوش گم شده را تحویل دهید ولی جوابی نگرفتند. در نهایت احمد همان سرباز عراقی شروع به شمردن و کنترل لباسها و لوازم اسرا نمود. لوازم بچه ها را کنترل کرد تا رسید به سیف ا

نظرات 1 + ارسال نظر
Reyshop چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 01:04 ب.ظ http://www.reyshop.ir

سلام
بـزرگتـریـــن و جــامـع تـریــن فـروشــگاه ایـنتــرنتــی ایــران
بـا بـیش از 1000 عنـوان از محصـولات بـرتـر و مختـلف
 همراه با گارانتی تعویض و ارائه بهترین کیفیت
از فروشگاه اینترنتی ما دیدن فرمائید

http://www.Reyshop.ir
http://www.Reyshop.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد