خاطرات اسارت

خاطرات جنگ؛ اسارت و آزادی

خاطرات اسارت

خاطرات جنگ؛ اسارت و آزادی

آسایشگاه اطفال بخش دوم

معمولا" اسرائی که با هم اسیر شده بودند بیشتر با هم صمیمی بودند و همیشه هوای یکدیگر را هم داشتند ولی بعضی از اسراء هم دوستان خاص خود را داشتند که جدا شدن از آنها خیلی سخت بود. با این جداسازی این موضوع خیلی برجسته شده بود و گاهی می دیدیم که بعضی از اسراء بخاطر جدا شدن از دوستان خود حتی گریه می کنند و به طریق مختلف از جمله نامه و ... سعی می کنند با دوستان خود ارتباط برقرار کنند. از طرف دیگر عراقی ها هم روی این موضوع حساسیت نشان می دادند و سعی می کردند به هر ترتیب شده جلو این ارتباط ها را بگیرند و تنبیه های سلول انفرادی را برای افراد متخلف در نظر می گرفتند. همچنین عراقی ها سعی داشتند که در آسایشگاه اطفال تبلیغات بیشتری داشته باشند و در تلاش بودند بچه ها را از مسائل معنوی و مذهبی که بخوبی بین اسراء جا افتاده بود جدا کرده و به مسائل دیگری مانند تماشای برنامه های تلویزیونی، بازی های مورد علاقه عراقی ها مانند شطرنج، پاسور، تخته نرد و غیره مشغول نمایند. از آنجا که همة این اسرای به اصطلاح اطفال بسیجی بودند و از پشتوانه عظیم مذهبی و معنوی برخوردار بودند، به مقابله با این ترفند پرداخته و نه تنها به برنامه های مورد علاقه عراقی ها پشت کردند بلکه در جهت اشاعه و تقویت مسائل معنوی مانند ادعیه و نماز شب و روزه های مستحبی و ذکرهای یومیه تلاش مضاعفی نمودند. در این آسایشگاه هیچکدام از اسراء برنامه های تلویزیون عراق را تماشا نمی کردند و هنگام اخبار نیز یک حوله روی تلویزیون می انداختند تا چهرة بی حجاب گوینده خبر پوشیده شود. عراقی ها می وانمود کنند که به آسایشگاه اطفال توجه بیشتری می کنند و هنگام هواخوری توپ های فوتبال و بسکتبال نو را به محوطه اردوگاه می آوردند و خودشان هم سعی می کردند با بچه ها بازی کنند، این ترفند عراقی ها تأثیر بدی روی دیگر اسراء داشت و ما می بایست در این مورد هم اقدام مناسبی انجام می دادیم. با مشورت و مذاکره اسرای آسایشگاه بالاخره به این نتیجه رسیدیم که هیچکس نباید هیچگونه ارتباطی با عراقی ها داشته باشد و همة اسراء ملزم شدند که با عراقی ها حرف هم نزنند و فقط ارشد آسایشگاه می توانست با عراقی ها حرف بزند. این سیاست خیلی مؤثر بود و تمام آرزوهای عراقی ها را از بین برد. عراقی ها آنقدر از این اقدام ما عصبانی شده بودند که بی دلیل بچه ها را با کابل و باطوم می زدند. هنگام آمار اذیت می کردند و گاهی ما را مجبور می کردند بیش از یک ساعت سرپا بایستیم و یا مجبور بودیم در محوطه کلاغ پر برویم. گاهی هم آنقدر بشین و پاشو می دادند که تا چند روز پاهایمان درد می کردند و نمی توانستیم راه برویم. کم کم این رفتار عراقی ها بدتر و خشن تر می شد و معلوم بود که از نتیجه کارشان خیلی ناراضی هستند.