خاطرات اسارت

خاطرات جنگ؛ اسارت و آزادی

خاطرات اسارت

خاطرات جنگ؛ اسارت و آزادی

نامه های اسارت بخش سوم

تعدادی از بچه ها نامه هایی را برای امام نوشته بودند که در کمال ناباوری جوابیه این نامه ها به دست بچه ها در اردوگاه رسید. تأثیر این نامه ها آنقدر زیاد بود که تا مدتی بچه ها آن نامه ها را دست به دست می کردند و برای تبرک مدتی نزد خود نگه می داشتند. شاید اگر منافقین در امر بازنگری و تغییر در نامه ها با عراقی ها همکاری نمی کرد و یا به عبارت بهتر دخالت نمی کردند، عراقی ها هرگز توان دسترسی به اسرار اسراء را نداشتند و قادر به رمز گشایی نامه های اسارت نبودند. نمونه هایی از نامه های اسراء به شرح ذیل می باشد:

فرستنده :قاسمی قباد مهدی

محل اسارت: عراق
گیرنده: سرهنگ سرداری آدرس: خوزستان ـ شوشتر ـ بخش گتوند ـ برادر عزیز سرهنگ سرداری

متن نامه: «خدمت برادر عزیزم سرهنگ سرداری، سلام علیکم. امیدوارم تحت توجهات ولی عصر امام زمان(عج) حالتان خوب باشد. برادر جان، از شما می‏خواهم سلام مرا خدمت همان کسی که، برایش چوب(سلاح) به دست می‏گیرید، برسانید. از قول من، به ایشان بگو، تقاضایی دارم و آن این است که این نامه را خدمت پدرم حاج نایب(نایب امام زمان ـ (امام خمینی«ره»))، ببری، و هر طور شده به او برسانی. پدر جان! سلام علیکم. از خداوند تبارک و تعالی طول عمر، صحت و سلامت، عافیت و تندرستی را برای شما مسئلت دارم. خداوند یک بار دیگر چشمان مرا به دیدن شما منور کند. پدر جان! هر وقت نهج البلاغه می‏خوانم، بلافاصله خصوصیات و صفات شما به ذهنم می‏آید. دیشب هم مثل گذشته، نزدیک غروب در گوشه زندان اسارت، نهج البلاغه خواندم و بیاد شما افتادم و بی‏اختیار اشکهایم سرازیر شد و تا می‏توانستم گریه کردم؛ آن هم، تنها به خاطر دوری از شما. پدر جان! اسارت را، با تمام جوانبش می‏گذرانیم و به یاری خداوند تا هر وقت قضا و قدر الهی حکم کند، مقاوم و پابرجا ایستاده‏ایم و تنها مشکل، دوری شماست. آرزو می‏کنیم؛ یک بار دیگر چهره نورانی [شما را] ببینم. پدر جان! اگر ممکن است چند کلمه‏ای برایم بنویسید. امیدوارم لیاقت آن را داشته باشم تا در آن دنیا، شفاعت مرا بکنید. (فرزند شما مهدی قاسمی 30/7/65)»

نامه های اسارت بخش دوم

مراحل ارسال و دریافت نامه های اسارت بطور متوسط 5 الی 6 ماه بطول می انجامید و ما همیشه دو فصل از رخدادهای ایران و خانواده عقب بودیم. اگر عراقی ها متوجه پیام و یا موردی که به عقیده آنها خلاف بود می شدند. ابتدا از ارسال نامه خودداری نموده سپس اسم آن اسیر را در لیست سیاه واد می کردند، سپس مراتب را به فرمانده اردوگاه گزراش می دادند و عراقی ها هم حسابی از خجالت صاحب نامه در می آمدند. که آن تنبیهی شامل یک کتک کاری مفصل تا 10 روز سلول انفرادی متغیر بود.

بزرگترین شکنجه همانا عدم ارسال نامه بود که برای من به مدت 18 ماه این اتفاق افتاد که جریان خودش را دارد.

بچه ها پیام های خود را در قالب جمله های ایهام و کنایه که عراقی ها قادر به تشخیص و ترجمه آن نبودند ارسال می کردند. بیشتر بچه ها نامه های خود را با آیاتی از قرآن کریم و سلام و درود به رهبر کبیر انقلاب آغاز می کردند و برای رساندن پیام خود از عبارت هایی از قبیل: پدربزرگ برای امام خمینی(ره)، عمو حسین برای صدام حسین، مزرعه برای جبهه و غیره استفاده می کردند. بطور مثال در نامه می نوشتیم:

-       حال عمو حسین خراب است به بچه ها بگوئید مزرعه را بخوبی آبیاری کنند و سلام به پدر بزرگ برسانید و نصایح او را با جان و دل بشنوید.

با پیوستن منافقین به ارتش بعث و آغاز فعالیتهای این گروه کثیف، جاسوس و خائن، در استخبارات و دسترسی به نامه های اسراء و پی بردن به برخی از پیام های بچه ها و موج جدید بازبینی نامه آغاز شد.

جریان نوشتن نامه من از این قرار است که، نامه ای را خطاب به برادرم نوشته بودم و در آن آرزوی سلامتی امام عصر و طول عمر رهبر کبیر انقلاب را از خداوند خواسته بودم. همان باعث شد که منافقین اسم مرا در لیست سیاه خود قرار دهند و حدود 18 ماه نامه های من نه به دست خانواده ام می رسید و نه جوابیه آنها به دست من. برای رهایی از این توفق در ارسال نامه ها فرمهای وکالت را از صلیب سرخ گرفته و تنظیم کردم و به ایران فرستادم. در ابندا خانواده ام تعجب کرده بودند، زیرا من هیچ مال و یا ملکی نداشتم که بتوانم وکالت آنها را به کسی بسپارم. بعد از مدتی که متوجه شدند نامه ها نمی رسد موضوع را فهمیده بودند. یکبار هم برای دور زدن عراقی ها و ارسال خبر سلامتی به خانواده فرم تقاضای عینک مطالعه برای خانواده فرستادم که این بار متوجه منظور من نشده و یک عینک آفتابی خریداری کرده بودند و جعبه چوبی هم برایش تهیه دیده بودند و تحویل هلال احمر ایران داده بودند تا به عراق ارسال گردد ولی این عینک هرگز به اردوگاه و دست من نرسید.

نامه های اسارات بخش اول

نامه های اسارت

زمانی که اسیر شدم هرگز در باورم نمی گنجید که روزی بتوانم برای خانوداه ام نامه بنوسیم. ولی وقتی صلیب سرخ برای اولین بار حدود 40 روز بعد از اسارت به اردوگاه کمپ 9 آمدند و برگه های زرد رنگی را به ما داده و گفتند:

-         شما می توانید برای خانواده خود نامه بنویسید.

خیلی خوشحال و در عین حال متعجب شدیم. به هر نفر 2 برگه دادند که در روی آن جاهایی برای نوشتن نامه و مشخصات اسیر، شماره اردوگاه، شماره صلیب سرخ و آدرس گیردنده مشخص شده بود. روی طرف دیگر کاغد به دو قسمت تقسیم می شد که قسمت بالای آن توسط اسرا تکمیل می شد و در واقع پیام خود را می نوشتند و در قسمت پائین آن جوابیه از ایران ارسال می گردید. چند نفری که انگلیسی می دانستند با اشتیاق خاصی چگونگی نگارش و ارسال این نامه های سرگشاده که فاقد پاکت بودند را از نمایندگان صلیب سرخ پرسیده و برای ما ترجمه می کردند.

نمایندگان صلیب سرخ اصرار داشتند در متن پیام دقت لازم را بعمل آوریم و برای ارسال موفق نامه ها از ذکر مسائل سیاسی، نظامی و موضوعاتی که از طریق عراقی ها ممنوع اعلام شده بود امتناع کنیم و بیشتر سلامتی خود را به اطلاع خانواده برسانیم.

نحوه ارسال این نامه ها خیلی جالب بود. صلیب سرخی ها نامه های نگارش شده را جمع آموری می کردند و سپس تحویل استخبارات عراق می دادند. آنها نیز نامه ها بازنگری می کردند و اگر مشکلی نداشت دوباره تحویل صلیب سرخ می شد و آنها نامه ها را ژنو پایتخت سوئیس برده و از آنجا به تهران ارسال می کردند. هلال احمر ایران هم نامه ها را بازبینی می کرد و اگر مشکلی نداشت آنرا تحویل خانواده اسراء می داد. خانواده ها نیز پایان همان نامه ها پاسخ را می نوشتند و این مراحل دوباره طی می شد تا نامه به دست ما برسد.